کانون دفاع از حقوق بشر در ایران

بر اساس قانون و مذهب حاکم زن به عنوان نصف انسان محسوب می گردد عملاً بسیاری از مواد اعلامیه جهانی حقوق بشر نقض شده و زیر پا گذاشته می شود .

پیوند ها

منشور کانون و اعلامیه جهانی حقوق بشر

اطلاعیه و اعلامیه های کانون

شماره جدید

 

بایگانی  51   

گزارش میز کتاب -  شهر رینتلن

رقیه اصغری شاهدمی

کانون دفاع از حقوق بشر در ایران  نمایندگی هانوفر در تاریخهای 25 April  و 3 Mai  به مناسبت روز جهانی مطبوعات تظاهرات های ایستاده ومیز کتابهایی در شهر رینتلن  با اجازه شهرداری منطقه برگزارکرد. در این مراسم که در اعتراض به سرکوب روزنامه نگاران و نویسندگان و وبلاگ نویسان و روشنفکران برگزار میشد، بسیاری از اطلاعیه ها اعلامیه ها و گزارش های و آمارهای مربوط به نقض حقوق

بشر در ایران که توسط  کانون دفاع  از حقوق بشر در ایران و مدافعان و فعالان حقوق بشر در اروپا وآمریکا به طور منظم منتشر میشود، میان شهروندان آلمانی و همچنین ایرانی توزیع شد که مورد استقبال فراوان آنان قرار گرفت، به ویژه آمارهایی که وضعیت حقوق زنان، مجازاتهای اسلامی مثل اعدام و سنگسار، دستگیری دانشجویان وفعالین سیاسی و زندانیان را نشان می دادند.

چنانکه از سؤالات آنان  میشد حدس زد که اهالی بسیار علاقمند به دانستن وضعیت حقوق بشر در ایران هستند و همه در مورد اینکه ایران اسلامی، امروز جای امنی برای زندگی انسان  بخصوص زنان نیست متفق القول بودند. در واقع با استقبال دور از انتظاری که از این مراسم شد ضرورت ادامه این نوع کار ها آشکارتر شد.

حقوق کودک و نوجوان در ایران

متن سخنرانی الهه آریانپور در روز خانواده در هانوفر

الهه آریانپور

با عرض سلام و ادب، بعنوان مسئول کمیته دفاع از حقوق کودک و نوجوان در ایران، حضور محترم همه ی مهمانان عزیز خیرمقدم عرض میکنم و روز جهانی خانواده را به شما تبریک میکنم.

قصد دارم با توصیف چندی از معضلات موقعیت کودک و نوجوان در ایران که بسیار مربوط به این روز میباشد، دقایقی از وقتتان را بگیرم. امیدوارم تحمل بفرمایید. نابسامانیها در این زمینه، متأسفانه کم نیستند، ولی مهمترین آنها عبارتند از:

معضلات آموزشی؛

اختلافات طبقاتی وفقر مالی؛

اعمال خشونت و کودک آزاری؛

و زشت ترین صورت آن: صدور حکم اعدام و قصاص علیه این قشر؛

همانطوركه میدانیم، بند الف اصل 37 پيمان حقوق كودك، به صراحت اعلام نموده است كه هيچ كشوري حق ندارد كودكان را در معرض مجازات هاي شاق و شكنجه قرار دهد و نبايد كودكان به زندانهاي درازمدت و تمام عمر بدون احتمال آزادي و يا اعدام محكوم شوند. با اين كه جمهوري اسلامي ايران اين پيمان نامه را در سال 1373 امضا نموده است، در بسياري از مواقع از اجراي آن سرباز زده و به مواد آن پايبند نبوده است. در حالي كه قوانين مدني ايران، شرط لازم سني براي معاملات بازرگاني، خريد و فروش و امضا و اجراي هرگونه قراردادي را 18 سال تعيين كرده است، قوانين جزايي كشور، با استناد به احكام و قوانين شرعي، سن مسئوليت كيفري را براي كودكان دختر 9 سال و براي پسران، 15 سال يعني سن بلوغ جسماني مبتني بر شرع تعيين كرده است و اين كودكان كه خود قربانيان شرايط اجتماعي ـ اقتصادي و فرهنگي خانواده و جامعه هستند، در حالي كه مراحل بلوغ شخصيت رواني و تكامل اجتماعي را طي نكرده اند، براي جرائمي كه مرتكب مي شوند، مسئول شناخته شده و با كيفرخواست ها و تنبيه هايي روبرو مي شوند كه به دور از طبقه بندي سني آنان و برخلاف موازين بين‌المللي حقوقي و كيفري و پيماني حقوق كودك است. بسياري از اين كودكان، براي جرمي كه در كودكي مرتكب مي شوند، در زندان ها نگهداري مي شوند تا پس از رسيدن به سن 18 سال اعدام شوند. نوجوانی که مرتکب قتل دوستش میشود، خطائی از روی نادانی و به اقتضای سن و شرایط روحی خاصش انجام داده، ولی اگرتوسط بزرگترها يعنی خانواده، دوستش، قاضی دادگاه يا هرمجموعه ی ديگری محكوم به قصاص شود اين پاسخ اقدامی كودكانه محسوب نمی شود. اين بار قتل به نحوی آگاهانه و عمدی انجام می گيرد. یعنی يك عده آدم بزرگسال دست به دست هم می دهند كودكی را به قتل برسانند  ولی طبق عرف و قانون اسم اين عمل را قصاص می گذارند و گويا مجموعاً تلاش برآن است كه حقی پايمال نگردد. آدم کشی برای  جلب رضايت خانواده ی مقتول، يك مُسكن موضعی برای تخليه ی روانی خانواده مقتول است نه بيشتر. اگر اين باور را بپذيريم كه قوانين برای حفظ و حمايت از زندگی انسان تدوين می شوند پس نبايد قوانين نافی حيات انسانی باشند. سلب حيات بشر نقض قوانين ذاتی بشر است با اين تعريف بايد هر قانونی برای حفظ حيات انسان تدوين شود. قانون اعدام بر عدم حيات بناست. اعدام در ديگران وحشت و نگرانی ايجاد ميكند اعدام علاوه بر اينكه سلب زندگی افراد است درديگران هم هراس ايجاد ميكند كه خود اين عمل نوعی خشونت بر جامعه است. بدبختی دیگری که به وسعت سرزمینمان گریبانگیر کودک و نوجوان ایرانی است، سیستم آموزش و پرورش و نظام فجیع اقتصادی ایران است. بعد از ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی در ایران خصوصی سازی بعنوان اصلی مهم در سرلوحه برنامه های اقتصادی ایران قرار گرفت واین امر مهم تمام واقعیت های اجتماعی و اقتصادی جامعه ایران را در برگرفت .و هر روز که می گذشت دولت خود را بی مسئولیت تر از پیش نسبت به جامعه و اصولی که خود در قانون اساسی به تصویب می رساند می کرد. دامنه های این سیاست نه تنها صنایع سنگین و مادر، ،بیمارستانها و حتی آموزش و پرورش و آموزش عالی را نیز در بر گرفت و مدرسه محوری نیز یکی از سیاستهای جدید برای سپردن کامل مدارس به بخش خصوصی است .با وصف اینکه در اصل قانون اساسی در اصل سی ام آمده است که " دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تاپایان  دوره متوسطه فراهم سازد وسایل تحصیلات عالی راتا سر حد خودکفایی کشور بطو رایگان گسترش دهد. در حالیکه ماده 2 کنوانسیون حقوق کودک در مورد ممنوعيت تبعيض، به صراحت میگوید:

1-  حکومتهای عضو اين پيمان، برای هر کودکی که در قلمرو آنهاست، بدون تبعيض و يا فرق گذاری و بدور از هرگونه وابستگی به نژاد، رنگ پوست، منشاء اجتماعی وقومی و يا ملی، ميزان دارايی، معلوليت، وضعيت سرپرست و يا والدين و هر موقعيت ديگری که کودک در آن است، اجرای حقوق مندرج در اين پيمان نامه را تضمين ميکنند.

2-  حکومتهای عضو اين پيمان، تمام اقدامات لازم را انجام ميدهند تا اين اطمينان کامل را بوجود آورند که هر کودکی از همه اشکال تبعيض و فرق گذاری در امان است و بخاطر ابراز عقيده و جهان بينی و فعاليت های والدين يا سرپرست يا اقوام خودش مجازات نمی شود.

 با بیشتر شدن هر روزه فاصله طبقاتی اغنیا و فقرا  به طبع نیز امکان بهره وری افراد از امکانات و تسهیلات آموزشی چه در مدارس و چه در دانشگاه ها نیز تحت تاثیر مستقیم این واقعیت مایوس کننده قرار گرفت. براساس تعاریف ارائه شده از سوی وزارت آموزش و پرورش مدارس ایرا ن به سه گروه عمده برخوردار، نیمه برخوردارو محروم تقسیم می شوند. با یک نگاه ساده می توان تفاوت این مدارس را از لحاظ ساختمان  مدارس، کیفیت آموزشی، امکانات آموزشی،  و حتی بچه ها نیز احساس کرد. بطوریکه بچه ها در مدارس مرفه خوش لباس تر، سیرتر، و باهوش تر بوده و متاسفانه در مدارس محروم و حاشیه کودکان از کمترین امکانات بی بهره بوده و بیشتر او قات بعلت کمبود پروتئین قادر به فراگیری مطالب درسی نبوده و طبق گزارش مکرر فرهنگیان هر روز چند نفر از گرسنگی بی حال می شوند. مضافاً اینکه آنان نان آور خانواده هایشان بوده و درست بعد از تعطیلی مدارس در بازار کار مورد استثمار قرار گرفته و روح و جانشان مورد تعرض قرار می گیرد. طبیعی است  با این اوصاف   راندمان آموزشی سیر قهقرایی به خود می گیرد و جالب اینکه برای پنهان نمودن این فقر آموزشی اداره آموزش و پرورش معلمان را وادار به بالا بردن درصد قبولی با هر ترفند ممکن می سازد. واین سئوال بی پاسخ همواره از سوی معلمان خطاب به مسئولین ارائه می شود که چگونه میتوان به کودک گرسنه آموزش داد؟ جالب است که امروزه در بعضی  از مدارس حاشیه و روستاها تغذیه رایگان به دانش آموزان ابتدایی داده می شود ولی از تولیدات کارخانجات سودجویی که بعلت پایین بودن کیفیت اجناس آنان کسی حاضر به خرید آنها نیست. و اداره آموزش و پرورش بدون در نظر گرفتن موازین بهداشتی، آنها را در اختیار بچه ها می گذارند. حادثه ی سوختن 13 کودک معصوم در آتش بخاری نفتی مدرسه ی ابتدایی در حومه ی اصفهان را در زمستان 1383 را فراموش نکرده ایم. معلم نيز كه سعي در نجات آنها داشت تا آخرين لحظه تلاش کرد و خود نيز به دام آتش گرفتار شد. ولی در توجيه عامل حادثه، جناب آقاي غندالي معاون وزير آموزش و پرورش اعلام داشت كه: ما با كسري بودجه ي 980ميليارد توماني در آموزش و پرورش مواجه هستيم و مدارس ما بايد به سيستم گرمادهي مدرن از جمله شوفاژ مجهز گردند كه درحد توان ما نيست و در مناطق محروم نيز اولاي دانش آموزان قادر به كمك هاي مالي به مدارس نيستند و... در نهايت هم معلم مدرسه را مقصر اين حادثه شمرد. آيا به راستي ايشان حاضرند كه فرزند خود را در چنين مدارسي با اين نوع امكانات به تحصيل بگمارند؟؟ آيا كودكان پدر و مادران فقير به راستي محكوم به سوختن در ميان شعله هاي آتش اند؟؟ همانطور كه آمار نشان میدهد67% نسل آينده ي كشور تحت تربيت و سرپرستي زنان روستايي كه اساساْ خود بي سوادند قرار دارند و مشخصاْ بي سوادي و فقر در چنين تعاملي گريز ناپذيراست و سئوال اين كه والديني اين چنين كه خود در چنگال محروميت و درد گرفتارند براي فرزندانشان كه مجبورند در آينده خود را با عصر تكنولوژي و ارتباطات قرن 21 تطبيق دهند چه دستمايه اي خواهند داشت؟ آيا ما مي توانيم اين خيل عظيم جمعيت را كه دچار عقب ماندگي از هر دست هستند ومتأسفانه سطح وسيعي از جامعه را هم در بر مي گيرند ناديده بگيريم ؟! يا نه مي شود به جوامع رشد يافته كه در آنها دولت در قبال انسانها مسئول بوده و كودكان را متعلق به جامعه مي داند نه والدين، نظري افكند؟؟؟ تا كي مي توان براي رفع مشكلات با بي خيالي صورت مسايل را ناديده گرفت و شخص را مقصر دانست؟ قشر عظيم كودكان فرودست جامعه، متعلق به خيابانها و آبراهه هاي پاركها، كوره پزخانه ها وآغوش سوزناك آتش هاي مهلك نابرابري مملكت اند و نه هيچ چيز ديگر و تسليت شنيدن نه سهم والدين آنها بلكه سهم جامعه و تمامي افراد آن است. سهم تمامي افرادي كه اميد به يك زندگي عادلانه و انساني دغدغه ي اساسي آنهاست، كساني كه در عين طولاني و پر پيچ و خم بودن راه، تنها راه تحول در ساختارهاي موجود جامعه را نقد جسورانه در وضعيت موجود مي دانند و نيز معتقدند كه كليه ي حوادث از اين قبيل قابل پيش بيني و كنترل بوده و عدم پيشگيري ار آنها در نتيجه ي اهمال و عدم توزيع عادلانه ي امكانات در سطح كشور مي باشد. در مدرسه به کودکان خشونت جنسی تحمیل میشود. با جدا کردن آنها از همان روزهای اول، آنان تحقیر و حرمت انسانیشان پایمال میشود. در مدارس ما نحوه استفاده از سلاح را آموزش داده و از جنگ بعنوان خشونت رسمی تبلیغ میشود. امروز سیستم آموزشی از یک سو کودکان را می گیرد و از سوی دیگر جوانانی خسته  و عاصی را پس می دهد. روحیه پرسشگری و شهامت در کودکان از بین میرود و بجای آن چاپلوسی و ضعف در برابر قدرت جایگزین میشود. تلخ تر اینکه شادی را از  کودکان گرفته و مدارس بیشتر به پادگان شبیه شده.

 این آموزش به کجا سوق داده شده وبه کجامی رود؟ ما بر این باوریم:

1- آموزش رایگان باید به کودکان بر گردانده شود و آنان از آخرین امکانات آموزشی از قبیل مدارس، تجهیزات  و معلمان مجرب برخوردار شوند.

2- باید متون و محتوای درسی بروز و کارآمد شوند و نگرش علمی محض سر لوحه تمام کارهای آموزش و پرورش قرار گیرد.

3- شادی حق مسلم کودکان است و مدرسه خانه دوم آنان است پس باید مدارس راسرشاراز شادی کنیم تاکودکان درآن  فردای جامعه را بسازند.

 اما كودكان خيابانی : آنان دو دسته اند:

1‌ـ كودك متعلق به خيابان که به جز خيابان خانه‌ای ندارد. خانواده‌اش ممكن است او را ترك نموده، یا هيچ يك از اعضای خانواده‌ای او زنده نباشند. چنين كودكی بايد برای بقاء مبارزه كند و ممكن است در پناهگاههايی از قبيل ساختمانهای متروكه بسر برد.

2‌ـ كودك در خيابان: که بطور منظم خانواده‌اش را ملاقات می‌كند. ممكن است هر شب هم برای خواب به خانه برگردد، اما به خاطر فقر، سوء استفاده‌های بيش از اندازه جسمی و جنسی در خانواده، اغلب اوقات شبانه‌روز را در خيابان می‌گذراند. اينكه چرا كودكان در خيابان به سر می‌برند دلايل متعددی دارد، از جمله:

1ـ كسب درآمد برای خود و حمايت خانواده‌هايشان؛

 از طریق: گدايی، حمالی، ماشين‌نويسی، قاچاق مواد مخدر، تردستی، پادويی كردن، زباله گردی، ارتكاب به عمل جنسی، واكس زدن، دست فروشی و بعضاً اجرای موسيقی در خيابان.

2‌ـ يافتن سرپناه؛

3‌ـ فرار از مشكلات خانوادگی؛

مثل اختلاف با والدين، سوء استفاده‌های جسمی يا جنسی و يا بی‌توجهی

4ـ فقر و بيسوادی:

شكاف طبقات مولد كودكانی است كه معمولاً از توان مالی جهت خريد لباس و غذا برخوردار نيستند و حتی توان رفتن به مدارس رايگان را ندارند و مضافاً در محيطهایی زندگی می‌كنند كه از ايمنی كافی برخوردار نيستند و بعضی از آنها حتی به ندرت به امكانات بهداشتی از قبيل توالت و آب سالم دسترسی پيدا می‌كنند.

5- محيط خشونت آميز: 

بديهی است كه خيابان محيط امنی برای زندگی نيست و اين كودكان بيشتر اوقات استثمار می‌گردند. ممكن است در برخی جاها با خطر آسيب‌های جسمی و يا حتی مرگ ناشی از خشونت روبرو شوند. منابع رايج خشونت عبارتند از: پليس، باندهای تبكاری، سنديكاهای قاچاق مواد مخدر، ادراه كنندگان باندهای تجارت جنسی، گروههای مرگ، ساير كودكان خيابانی، خانواده‌ها و شريكهای جنسی.

6- برچسب زدن ( قضاوت نادعادلانه ) :

جامعه معمولاً كودكان خيابانی را به عنوان كودكان مشكل‌داری كه برای جامعه دردسرساز هستند، تلقی می‌كند. به طور كلی مردم فكر می‌كنند كودكان خيابانی خشن و غير قابل كنترل هستند. با مشكل مواد مخدر روبرو هستند و به باندهای تروريستی و شورشی ملحق می‌شوند. در واقع هيچ كس با اين قربانيان كه محصول نابسامانی اجتماع و سيستم هستند همدلی و احساس نزديكی نمی‌كند. اين نگرش منفی ريشه در ناتوانی جامعه در مراقبت از اعضای خود دارد.

7- مشـكلات جـسمـی: * ضعف تغذيه،

*صـدمـات: ممكن است عمدی باشند( مثلاً خودزنی در حال مستی و هيجان و يا افسردگی ) و يا غيرعمدی مثل استفاده ازابزارهایی كه برای استفاده بزرگسالان ساخته شده‌اند.

* مشكلات مربوط به بهداشت توليد مثل و مسائل جنسی: اين موضع هم دختران و هم پسران را تحت تأثير قرار می‌دهد. يا اين وجود دختران بيشتر در معرض خطر استثمار و سوء استفاده‌های جسمی و جنسی هستند. مشكلات رايج مربوط به بهداشت توليد مثل و روابط جنسی شامل بيماريهای واگيردار از قبيل HIV/ AIDS حاملگی‌های ناخواسته و سقط جنينهای خطرناك می‌شوند.

سئوال: آيا نظامهای مدعی دموكراسی از وجود چنين كودكانی مطلع نيستند؟ آيا اين نوع كودكان سزاوار برچسب، خشونت و فشارهای استرس‌زا هستند؟ آیا يك كودك خيابانی معلق می‌تواند روزی دارای پرستيژ و موقعيت اجتماعی شود؟ یا  می‌تواند سخن از اصالت، بنيه و شجره خانوادگی كند؟ تاوان سالها سرگردانی اين بی گناهان را چه كسی پرداخت می‌كند؟

این روزها در میان اخبارشنیده میشود که تجاوز به حقوق کودکان و کتک زدن ونیز درگیرکردن آنها در مناسبات وسوء استفاده از جسم و روح  کودکان به یک معضل انسانی در جامعه ایران تبدیل شده است. در سال گذشته فقط در شهر تهران هزار مورد  آزار و شکنجه کودکان گزارش شده است. اگر به آمار و اخبار نگاه کنیم روزی نیست که صدها خبر ناگوار از زندگی کودکان و خانواده هایشان گزارش نشود. کتک زدن کودکان از طرف افراد خانواده و حتی اقوام  یک مسئله جدی است که امروز در جامعه ایران به ایجاد یک فضای رعب و وحشت برای کودکان تبدیل شده. وحشت از کتک خوردن، استرس و افسردگی را در کودکان بالا برده و از طرف دیگر بدلیل نداشتن یک محیط آرام خانوادگی دهها هزار کودک دختر و پسراز خانواده فرارمیکنند. در خیابان طعمه درندگانی میگرددند که حتی قطعات بدنشان را در بازار میفروشند. آمار نشان میدهد که سالانه هزاران کودک ربوده میشوند و هیچوقت خانواده شان آنهارا باز نمی یابند. مضاف براینها کودکانی که به خانه های امن و یا مراکز نگهداری پناه میبرند یا  فرستاده میشوند مورد اذیت و شکنجه قرار میگیرند. مدیر کل انجمن حمایت از کودکان در ایران تایید میکند که خشونت و کودک آزاری در مراکز نگهداری کودکان بدون سرپرست به یک نرم جدی تبدیل شده است.  خانم مسعوده مشایخ که مدیر کل این مراکز است پنهان نمیکند که تشکلهای تحت مسئولیت ایشان هیچگونه حرمتی برای کودکان رعایت نمیکنند. این واقعا شرم آور و وخشتناک است. این نشان میدهد که دم و دستگاه حکومتی در ایران تنها بزرگسلان را شکنجه و زندان نمیکند بلکه با آزار و رسمیت دادن به خشونت علیه کودکان در جامعه در صدد نسل کشی و بارآوردن انسانیهای بیمار و روانی در جامعه است. مسئله خشونت تنها یک نوع آزار فیزیکی نیست بلکه خشونت روحیه و روان کودک را داغان و بجای یک انسان سالم از نظر روحی یک بیمار عقده ای تحویل جامعه میدهند. بعضی از افراد و حتی والدین کتک زدن و کودک آزاری را بعنوان تربیت کودک اسم میبرند و این نشان میدهد که افراد در جامعه، مسئولین اجتماعی و خانواده ها چه تصویری از تربیت بچه دارند. کتک و خشونت بازمانده از دوران بربریت بشر است و کتک و آزار  کودکان نوعی روش برای  به میخ کشیدن انسانها تا مطیع دستگاه و سیستم شوند. آزادی بیان معنی ندارد. اگر انتقاد کنی باید مجازات شوی. مذهب و حکومتهای دیکتاتوری این سنت دوران بربریت را به قانون تبدیل کرده اند. با این دید و با این عریانی از خشونت و انسان آزاری دفاع کردن چه چیزی را نشان میدهد؟ پارسال یکی از مسئولین دولتی بنام دکتر حسن علم الهدایی به روزنامه ها گفت که بعضی از والدین، کودکان را برای گدایی به خیابان میفرستند. وی میخواست بدین وسیله از بار مسئولیت خود و دولتش در این رابطه شانه خالی کنند. اما این مسئول بی شرم دولتی نمیفهمد که خانواده کودک تامین اقتصادی ندارند، بیکارند و زندگیشان زیر بار فشار بیکاری و نداری خم شده. آقای دکتر نمیخواهد قبول کند که مسئولین جامعه ایران زندگی کودکان و خانواده هایشان را به تباهی کشانده اند و هیچ حرمت انسانی برای آنها قائل نیستند. آقای دکتر میداند که با جرثقیل اعدام کردن آدمها در ملا عام چه شکنجه روحی و وحشتی در جامعه بوجود میاورد. صف بیکاران در بازار کار، کار کودکان در بازار کار (80 در صد کار گران کوره های آجر پزی کودکان بین 8 تا 15 سال هستند؟!)، هزاران کودک دستفروش، ماشین شور در خیابانهای تهران و یا میلونها آدم دستفروش در سراسر ایران. همه و همه اسناد وجود بیکاری و بیمعیشتی افراد جامعه امروز ایرانند. همانطور که در قانون اساسی دولت جمهوری اسلامی بند یک ماده 59 مجازات عمومی، کتک زدن کودک را مجاز دانسته وآن را تربیت قلم داد میکند. البته در قانون نامبرد گفته شده 1ـ در مواقع ضرورت 2 ـ در حد متعارف، باید کودک را کتک زد؟! سوال اینکه: چه کسی حد متعارف را تشخیص میدهد؟ و یا کجا میتوان ضرورت کتک زدن کودک را معلوم کرد؟ سوال اینجاست چرا در جامعه ایران و در قانون اساسی اش به  این روشنی حقوق کودک را زیر پا میگذارند؟  زیرا مسئولین حکومتی خود سیستمی بکار میبرند که خشونت علیه آدمها جزو آن است و با دست باز گذاشتن خانواده ها در آزار کودکان. کودکان را از بدو زندگی با خشونت و بیحقوقی آشنا میکنند.  روحیه انسانیشان را پایین نگهمیدارند و کودک از بدو زندگی خشونت را بعنوان یک متد زندگی در برخورد به اطرافیان و دیگران بکار میگیرد. با این روحیه و متد بزرگ میشود. بهمین خاطر است خشونت، افسردگی، تجاوز و بیحقوقی بعنوان یک نرم در جوامعی مثل ایران برسمیت شناخته میشود در جوامعی که کتک زدن کودک ممنوع است درجه  سلامتی جسمی و  روحی کودکان بالاست و انسانها برای حل مشکالات خود به بحث و اقناع رو میاورند. اما کودکانی که در محیط خشونت آمیز بزرگ شده اند همیشه در فکر توطئه، آزار دیگران و بکار گیری خشونت و انتقام هستند. این نوع آدمها ترسو و مطیع بالادست هستند و همینطور هم به افراد ضعیف دور و بر خود اجحاف روا میدارند. پس مسئله آزار کودک و کتک زدن به کودکان  یک معضل شخصی نیست بلکه  یک معضل اجتماعی جدی است و در وهله اول مسئولین جامعه را باید مورد مواخذه قرار داد. بهر اندازه امنیت و حرمت انسانها در جامعه پاسداری و رعایت شود بهمان انداره هم مسئله تربیت کودک و آموزش کودک مورد توجه قرار میگیرد. تمام اتفاقات ناگواری که در محیط و زندگی روزانه کودک اتفاق میافتد انسانهای بزرگ بوجود آورنده اش هستن.  کودکان موجودات بیدفاعی هستند که حتی از عزیزانشان هم آزار میبینند. جالب است. والدینی که با هزار آرزو صاحب بچه ای میشنوند خود به آزار دهندگان آنها تبدیل میشنوند.این یک پدیده اقتصادی، سیاسی و اجتماعی است چگونه کسی حاضر میشود که جگر گوشه اش را آزار دهد؟ کسانی که این کار را میکنند خود قطعاً از نظر روانی سالم نیستند. چرا؟ تربیت و مسائل تربیتی یکی از مسئولیتهایی است که برعهده جامعه و مسئولین جامعه و والدین است. برای این دولتها باید بطور جدی برای بالا بردن فهم جامعه و آموزش بزرگسالان در برخورد به کودکان کلاسهای آموزشی و امکانات آموزشی برقرار کنند.

در جوامعی که حرمت و ارزشهای انسانی بالاست رعایت حقوق کودک در درجه بالایی قرار دارد. زیرا دانش و شعور برخورد با انسان و کودکان بالاست و در جامعه مکانها و کلاسهای آموزشی فراوانی وجود دارد. کنوانسیون حقوق کودک در بندهای 19 و 24 بر این تاکید دارد که حکومتها باید امنیت و سلامتی روحی و جسمی کودکان را رعایت کنند و ملزم هستند که امکانات لازم برای آموزش، بهداشت و شکوفایی کودکان بکار گیرند . در یک کلام این حکومتها هستند که مسئول مستقیم حمایت از سلامتی جسمی, روحی و اجتماعی و اقتصادی کودکان هستند. در جامعه مسئولین اجتماعی و دست اندرکاران حکومتی یبشترین مسئولیت را درقبال رعایت حقوق افراد جامعه و بالطبع کودکان در جامعه را دارند. بهر اندازه آزادی و تفاهم و احترام به حقوق افراد در جامعه وجود دارد بهمان اندازه حقوق فردی احاد جامعه رعایت میشود. از نظر روانشناسی اجتماعی و از دیدگاه متخصصان روانی کودکان شکنجه کودکان تنها کتک زدن و آزار جمسی و فیزیکی نیست بلکه توهین وتحقیر کودک بمراتب تاثیرات مخرب و جدی  بر روان کودک میگذارد. در جوامعی که خشونت جزو نرم جامعه است. در جوامعی که امکانات آموزشی برای تربیت و پرورش نیست. در جوامعی که  تامینهای اجتماعی و اقتصادی وجود ندارد قطعا نظر انسانها به پدیده حقوق انسانی خیلی پایین و متفاوت با جوامع دیگر است. خانواده بعنوان یک سلول اجتماعی نمیتواند بری از این مشکلات باشد. مسئله تعلیم و تربیت کودک اساسا یک مسئله طبقاتی و اجتماعی است تا یک مسئله فردی و خانوادگی. حل مسئله کودکان ارتباط مستقیم با وجود آموزش لازم. امکانات بهداشتی, آموزشی  و از همه مهمتر تامین زندگی انسانها. که این مسئله بر کسی پوشیده نیست مسئولین اجتماعی که امکانات جامعه را در اختیار دارند باید این مسئله را در صدر برنامه های اجتماعی و رفاهی خود قرار دهند. بهره کشی از کودکان تعرضی است آشکار بیرحمانه و غیر انسانی به حقوق کودک. اینکه چرا کودکان کار می کنند؟ چرا کودکان مجبور به کارکردن در کارگاههای حرفه ای می شوند؟ چرا کودکان دست فروشی میکنند؟

این اجبار از کجاست؟ منشأ اصلی رنج و مشقت بر کودکان از کجاست؟ خانواده به عنوان کوچکترین واحد اقتصادی–اجتماعی  جامعه  چه نقشی در بهره کشی از کودکان دارد؟

چه کسانی از کار کودکان سود می برند؟  

سهم خود کودکان چیست کار کشیدن از کودکان را کدام جامعه می پذیرد چه مناسباتی بهره کشیدن از کودکان را موجه می کند؟ ظالم کودکان کیست؟ به نظر من جامعه، قانون، دولت، خانواده، بازار آزاد و در مجموع سیستم اقتصادی اجتماعی و سیاسی حاکم بر جامعه مقصر و بانی ضایع کردن حقوق کودک هستند. همینکه کودک مجبور به کارکردن است تا به زندگی بخور و نمیر خود ادامه دهد همینکه کودک به نان آور خانه و خانواده تبدیل میشود. همینکه کودک بناچار و از سر جبر باید در کارگاهها ی زیر زمینی نمناک کار کند و رمقش گرفته میشود، از همان دوران کودکی و نوجوانی علیل و بیمار میشود. همینکه کار کودکان در جامعه خریداری می شود. کودک امنیت ندارد، کودک حقوقش ضایع میشود، کودک خیابانی داریم، کودک بی سر پناه داریم و... قانون در برابر این بی حقوقی سکوت می کند. دولت نمی تواند به حقوق از دست رفته کودکان رسیدگی کند. خانواده به کار  کودکان نیازمند است. خانواده نمی تواند به نیازهای واقعی و انسانی کودکان جواب بدهد. جامعه این قساوت و بیرحمی به کودکان را درخود هضم میکند. همه این موارد کافی است  تا نظر بر عدالت بنا شود. مقصر و بانی مشخص است.

اما درحال حاضر چه باید کرد برای کودکان چکار کنیم چگونه رنج و آلام کودکان را کاهش دهیم. یکی از راهکارها شتافتن به کمک کودکان، حمایت از کودکان، دفاع از حقوق کودکان  و تلاش برای احقاق حقوق آنان است. البته در جوامعی که دولت حاضر به دادن این امکانات نیست باید روشنفکران و انسانهای آزادیخواه و برابری طلب این مسئولیت را بر عهده بگیرند. با سازماندهی و با بالابردن آشنایی انسانها به حقوق خود از دولت و سیستم اجتماعی بخواهند که به خواستهای انسانی انسانها جواب دهند. اکنون هم از قبل وجود انسانها و تشکلهای آزادیخواه با سازمان دادن اعتراضات و دفاع از حقوق انسانها توانسته اند دولت را به عقب بنشانند. مثلاً جشن آدم برفیها، برگزاری روز جهانی کودک، برگزاری جشنهای اول مای برای دفاع از حقوق کودکان در بازار کار و یا دفاع از حقوق کارگران، همه نشانهایی است از وجود یک اعتراض عظیم اجتماعی در دفاع از حرمت انسانها و سازمان دهی افکار عمومی علیه بی حقوقی در جامعه. همه و همه نشان میدهد که همین امروز همین الان باید یک اعتراض سراسری علیه آزار و شکنجه کودکان براه انداخت. در همان حال باید سعی کرد  با ترجمه اسناد بین المللی و کنوانسیونهای جهانی  افکار عمومی را بالا برد. كودكان امروز، رفاه را امروز مي خواهند تا فردا شهروندان سالمي باشند و بزهكار و مجرم خطاب نشوند. كودكان امروز، آرامش و نشاط مي خواهند تا فردا افسرده، بيمار و جاني قلمداد نشوند. كودكان امروز، آزادي و دموکراسی مي خواهند تا فردا اخلالگر، شورشی و تروریست ناميده نشوند. كودكان امروز،برابری و آزادی رشد و اندیشه مي خواهند تا فردا محكوم به حبس در طبقه بندي هاي جنسي، شهروندي درجه اي، تضادهای قومي و نژادي و افكار و زندگی ارتجاعی و اجباری نشوند.

كودكان امروز جهان سالاران فردايند. همچنانكه كودكان ديروز جهان سالاران امروز. بگذاريد امروز، كودكان در آزادی، برابری، امنیت و رفاه زیست کنند تا جهان فردا از فقر و بيماري، وحشت و نا امنی، جرم و جنایت، حبس و بند، ترور، تبعیض و ارتجاع عریان باشد.

وضعیت خانواده  در جمهوری اسلامی

متن سخنرانی خانم مهناز سواحلی در روز خانواده هانوفر 

مهناز سواحلی

دوستان، وقتی یک کودک یا نوجوان مورد ضرب و شتم قرار میگیرد آثار ظاهری مضروب گشتگی او توجه ما را جلب میکند. ما آن آثار را با میزان سرخی و کبودی تن و بدن آن کودک یا نوجوان اندازه میگیریم. مثلا به دلداری از او میپردازیم. اما آنچه از نظرها پنهان می ماند جراحات درونی، روحی و روانی وارده به قربانی در چنین موارد است.

کتک خوردن و ترور شخصیت شدن دردناک است. ولی هزاران بار بدتر است اگر از سوی پدرخود آدم باشد. فرزند کتک خورده  نابهنجار، عاری از اعتماد بنفس، ترسو، و احتمالا خشن و خشونتگرا از آب در می آید. در همین غرب افراد، بویژه کودکان و نوجوانان در معرض خشونتهای جنسی و فیزیکی قرار گرفته را، تحت روان درمانی قرار میدهند، تا آنها را آسیب  زدایی کنند. حالا مجسم کنید هنگامی که یک ملت از سوی ناپدریها، پدر خوانده ها و یا پدرهای دینی و سیاسی خود، در معرض تجاوز به عنف و ضرب وشتم و شکنجه و اعدام و تحقیر قرار میگیرد، هنگامی که پذیرش ترس و هراس زدگی و مرعوب شدگی به اصل قانونی زیست جامعه تبدیل میشود و هنگامی که فروخوردن هر گونه اعتراض و بغضی به ضرورت ادامه حیات تبدیل میگردد، در آنجا که میتوان گفت: اینچنین ملتی از نظر اخلاقی مرده است. 

اما سؤال اینجاست که آیا انسانها خودشان مسئول سربرآوردن ستمگران و پیش آمدن بحرانها و ناهنجاریها هستند؟

در همان تیره صبحگاهی، که رژیم جمهوری اسلامی پا گرفته بود بی اخلاقی و ضداخلاقی با او همراه بود. حالا بگذارید خصلت نابکار این نظام فقاهتی و متولیان اسلام پناه آن را بازنمائیم و در بعدی وسیعتر، عوارضی که در زمینه اخلاق و حتی معتقدات مذهبی در جامعه رشد میکنند، را بر شماریم و ثابت کنیم چگونه از متن رژیمهای مذهبی، مخصوصا رژیمهای مبتنی بر مسلکها و ایدولوژیهای جزمی، عموما چرک نابکاری بیرون میزند و از درون نظامی که قدرت را به مذهب دوخته است، بی اخلاقیها، بداندیشیها، تزویرها و بگذارید بگویم رذالتها میجوشد و ظاهر میشود و کلیت خانواده ها و اجتماع را با خود می پوساند. وقتی همه به جز خودمان به ما محرم هستند، وقتی سگها را میبندیم و گرگها آزادند، وقتی مردمی در مدار بسته بد و بدتر گرفتار می آیند و به زندگی در آن محکوم میشوند، معلوم است که پاره پاره و دچار اضمحلال میشوند و حکومت افاده فروش جمهوری اسلامی برما تحمیل میشود. تئاترسیاسی جمهوری اسلامی نمایشنامه های پر هزینه ای برای مردم ایران میسازد، که اصل این نمایشنامه ها تنها و تنها کوششی است برای کلاشی از مردم. در چنین ساختار سیاسی که همه چیز حول محور حاکمین مستبد میچرخد، فرهنگ چابلوسی، اغراق، تظاهر، تزویر و افترا  اخلاق سیاسی را رقم میزند و به تدریج خود فریبی به جای واقع بینی می نشیند. اختناق کور جمهوری اسلامی تا درون خانه ها، خانواده ها و ابتدائی ترین احوال شخصی مردم کشیده شده است. از محاکمه بدون دلیل ومدرک مردم که شبیه محاکمه بلخ است، بگیرید تا کسی که حتی به سلیقه رژیم زبان درازی میکند، زندانهای 10 ساله و 15 ساله و شلاق ومرگ در کمین اوست. از فقر سیاه مردم، از بیکاری و بی خانمانی، از دزدی و ارتشاء و آدم ربایی، از اعتیاد وزورگویی وغارت، از ازدواج گریزی و تحصیل گریزی جوانان، از اختلاس و رانت خواری، ازرشد بی رویه طلاق و توسعه روسپیگری و از صدها عارضه وحشتناک دیگر که کلمه ای بر قلمها و زبانها جاری نمیشود.

آیا با این همه معضل بایستی انتظار داشت از حریم مقدس خانواده های ایرانی چیزی باقی بماند؟ آری در زیر سایه اسلام ناب محمدی است که ازهر چهار ازدواج یکی منجر به طلاق میشود. بیکاری و اعتیاد لازم و ملزوم یکدیگر و یکی از دلایل گسترش از هم پاشیدگی خانواده هاست، سن فحشاء در ایران بعد از انقلاب 11 تا 17 سال است. نزد حاکمان جمهوری اسلامی هیچ قداستی برتر از قداست قدرت نیست، فشارهای هنجاری پس از انقلاب شوم در خانواده های ایرانی به وضوح دیده میشود، پیروی از دین زوری خودش یک فشار هنجاری است. آخوندهای حاکم بر ایران ستم را به اوج خود رسانده و این زخمی بر تمام خانواده های ایرانی است، جمهوری اسلامی نظیر آنچه گریبان ما را گرفته است زیر پتک اجبار به پوساندن اخلاق جامعه دامن میزنند، به بیان ساده تر آلودگی دین به قدرت و سیاست، نشر و نهادینه شدن مفاسد در سایبان نخستین حکومت الله در( کره ارض ). آخوندها به قصد دوام قدرت آشکارا تزویر میکنند. امروز منکری را میتراشند و فردا همان منکر را در مقام معروف می نشانند. افراد جامعه  ناخواسته ولی برای حفظ آب باریکه ها و پاسخ به ابتدائی ترین نیازهای زندگی خود ناگزیر تن به هر ذلتی میدهند وادامه همین روال است که به اضمحلال اخلاق در جامعه و خانواده می انجامد، در چنین مدلی از حکومت، مال اندوزی، نه از راه تلاش و صرف استعداد بلکه از طریق تزویر، ریا و چهره گردانی به

 امری عادی مبدل میشود و افراد جامعه برای آنکه بتوانند جهت

 رفع نیازمندیهای خود در پیچ پیچ پرخواهیها و زورگویی ها پاسخی بیابند خود را به دلخواه زورمندان می آرایند وبرای هر بی سروپایی که دستش به چماق قدرت بند است مدیحه میسازند واین از همان مصیبتهای خانمان برانداز است که جامعه ما را متاسفانه پس از انقلاب تصرف کرده است. برای غلبه بر بغض و کینه بایستی همه ناگفته ها گفته شود، بدون درگیر شدن با جمهوری اسلامی نمیتوان پایه های یک جامعه مدنی و حقوق بشری بنا نهاد. قربانیان چگونه ببخشند، بی آنکه بدانند چه کسی و چه چیزی را باید ببخشند. در ایران ستم پرور عصر ملاتاریسم مردم ایران باید مصائب بیشماری را که هر روزبر تعداد آنها افزوده میشود تحمل کنند. در ایرانی که شمشیر در دست اهریمن است و تاریکی بی دانشی بیداد میکند فرزندان شیطان را عاری نیست.

ذات جمهوری اسلامی یعنی مرثیه مرگ، 7.5 میلیون نفر در ایران آخوند زده زیر خط  فقر قرار دارند.

 ایران از نظر درآمد سرانه از ترکیه هم عقب افتاده و بین کشورهای جهان از نظر دارا بودن تعداد افراد معتاد به برکت انقلاب اسلامی مقام اول دنیا را کسب کرده است. و اما خانواده های پس از انقلاب، به محض روی کار آمدن جمهوری اسلامی در ایران زنگ خطر و شمارش معکوس در جهت انحطاط خانواده ها آغاز شد. رژیم با این همه کاستی ها و کژی ها و ناتوانی ساختاری یک سیستم واپسگرا است، که تنها نگران ماندگاری خود است نه سرنوشت و بهبود وضع خانواده های ایرانی.

خانواده ها در جمهوری اسلامی به چند دسته تقسیم میشوند:

1- خانواده های مهاجرین که پس از تاسیس نظام به اصطلاح الهی در ایران از ترس جان خویش فرار را بر قرار ترجیح دادند و به قصد دنیاهای ناشناخته ای جلای وطن کردند. این گروه شامل فرار مغزها هم میشوند.

2- خانواده های قربانیان: وقتی میگوئیم قربانیان فقط قربانیان جنگ 8 ساله ایران و عراق نیست بلکه خانواده های داغداری که به عنوان مفسد و منافق و ضد انقلاب و تفاله های رژیم سابق، همه و همه به جوخه اعدام سپرده شدند.

3- خانواده های مرتد که به جرم مخالفت با ولایت فقیه ودر اقلیت بودن از نظر مذهبی، به بهانه های بهایی، ملحد، کافر ومرتد به جوخه اعدام سپرده شدند.

4-                  خانواده های بزهکار که به علت فقدان مادر یا پدر یا هردو یا عدم توانایی آنها در تربیت صحیح فرزندان و سرخورگی در اجتماع مریض ایران عده ای به تکدی گری و عده ای هم متشبث به بزهکاریهای کلانتر شده اند که تعداد آنها هم در خور توجه است.

5-  خانواده های مفقودین و یا ناپدیدشدگان: وقتی صحبت از ناپدیدشدگان میشود به یاد مادران میدان مایو می افتم. دوستان میدانید در سال 1976 در یک کودتای نظامی در آرژانتین نظامیان بر آن کشور حاکم شدند و تا سال 1983 بر این کشور حاکم بودند، در این مدت کوتاه جنایات و فجایع بی شماری شبیه جمهوری اسلامی به بار آوردند وصدای هرمعترضی را در گلو خفه کردند. مخالفین را میکشتند و با هواپیما در دریا می ریختند، که بعد از سقوط نظامیان مادران ناپدیدشدگان که حدود 3 هزار نفر بودند عکسهای فرزندان یا شوهران خود را بر سینه زدند و در میدان مایو در بوئنوس آیرس آرژانتین جمع شدند و در جستجوی گمشدگان خود بودند. این میدان بعدها به یکی از میادین استقلال آرژانتین تبدیل شد. حالا تصور کنید پس از سقوط جمهوری اسلامی خانواده های ناپدیدشدگان یا مفقودین که تعداد آنها به میلیونها نفر میرسد، چه باید بکنند.

 حالا به گوشه کوچکی از معضلاتی که خانواده های ایرانی را تحت الشعاع قرار داده است میپردازیم.

1-                   تورم افسار گسیخته

2-                   فساد مالی در تمامی سطوح جامعه و ادارات دولتی

3-                   تجاری کردن محیطهای آموزشی ( اعم از دانشگاهها، مدارس عالی، دبیرستانها و حتی کودکستانها )

4-                  رشد بی رویه مواد مخدر و توزیع آن در محیطهای آموزشی و مخصوصاً بین جوانان بوسیله ایادی جمهوری اسلامی

5-                  رشد بی رویه بیکاری

6-                  عدم امنیت جوانان در جامعه وهراس از آینده نامعلوم و هزاران معضل دیگر خانواده های ایرانی را دچار سردرگمی کرده است.

جامعه ایران 27 سال است که عزادار است. چرا؟ چون جمهوری اسلامی یعنی جغرافیای خون و خشونت. جمهوری اسلامی یعنی فرهنگ مصیبت و عزا و جمهوری اسلامی یعنی ام الفساد قرن.

مشغله آفرینی در زندگی روزمره مردم و ترساندن مردم از آینده بوسیله تبلیغات دروغین تحت لوای اسلام از مؤلفه های جمهوری اسلامی است. مردم وقتی مفر دیگری برای خروج از منجلاب روزانه نمی بینند خدعه های حکومتی را باور میکنند و متشبث به دعا نویسان، فالگیران، جن گیران و رمالان میشوند و یا به صف طویل زائران جمکران میپیوندند، این هم از ترفندهای بازرگانان جهل و جور و دکانداران دین میباشد. در هر صورت جای تاسف است کشوری که چهارمین ذخیره نفتی و دومین ذخیره گازی جهان را داراست پس از27 سال حکومت وحشت زیر نعلین آخوندیسم هنوز یک کشور جهان سومی است غرق در منجلاب، فساد و تباهی.

خندقهای ژرف طبقاتی به گونه ای است که گروهی از آخوندهای صدر نشین و آقازاده ها و همپالگی هایشان دارای ثروتی نجومی شده اند و در خانه ها و کاخهای افسانه ای می آرامند و علی وار زندگی میکنند در حالی که قاطبه مردم به سختی ارتزاق میکنند.

حقوق شهروندان بی پروا پایمال میشود و بزهکاران را مانند انگلیس در چهار صد سال پیش سر گذرگاهها حلقه آویز میکنند. بلی، ادعای جمهوری اسلامی فراوان و مبلغ ناچیز است.

هموطنان بزرگترین و خطرناکترین ترفند جمهوری اسلامی ساختن دیوار بی اعتمادی در بین مردم و تولید نگرانی و اضطراب در میان خانواده هاست. جمهوری اسلامی همچون موشی سمج در کار جویدن انسانیّت و خویش بودگی ماست.

در پایان، شما هم وطنان، اگر بتوانید مرز آخرین دغل کاریهای رژیم جمهوری اسلامی را پیدا کنید بی گمان خود را به صف بزرگترین کاشفان عالم رسانده اید.

ارزش گذاري کارخانگي زنان

نگین پوردلیر

در محاسبات آماري براي برآورد توليد ناخالص داخلي، زنان را به دو گروه فعال و غير فعال تقسيم مي‌کنند. در اين تقسيم بندي زنان فعال شامل زنان شاغل و بيکار جوياي کار و بخش غيرفعال نيز زنان خانه دار، محصلان و افراد داراي درآمد بدون کار را در برمي‌گيرد.

در سرشماري جمعيتي کشور در سال 1375 از جمعيت زنان 10 ساله و بالاتر 9/7 درصد شاغل، 2/1 درصد بيکار جوياي کار، 6/26 درصد محصل، 4/58 درصد خانه دار و 6/1 درصد زنان داراي درآمد بدون کار بوده‌اند.

نکته جالب توجه در اين ارقام سهم بالاي زنان خانه دار در توزيع نسبي جمعيت زنان بر حسب وضع فعاليت آن‌هاست. براساس سرشماري سال 1375 حدود 4/58 درصد از کل زنان 10 ساله و بالاتر و 65 درصد از زنان غير فعال کشور را زنان خانه دار تشکيل مي‌دهند.

نظر به اهميت حجم بالاي کارخانگي زنان و عدم محاسبه آن در فرايند توليد ناخالص داخلي و ملي کشور، دکتر شيرين جزني استاد دانشگاه شهيد بهشتي، پژوهشي را تحت عنوان «ارزش کارخانگي زنان» انجام داده است. مهم ترين هدف اين پژوهش تلاش براي ارائه راهکارهايي جهت ارزش گذاري کارخانگي زنان و برآورد ميزان آن ارزش، عنوان شده است. اين پژوهش در سال گذشته صورت گرفته و جامعه آماري آن تمام زنان خانه دار شهر تهران را در بر ‌گرفته است. از بين اين زنان نمونه آماري، پژوهش مورد نظر دوهزار و پانصد و نود وشش نفر را مورد پرسش و مخاطب قرار داده است.

مطالعه ترکيب جمعيت زنان کشور نشان مي‌دهد که در سنين 10 تا 19 سالگي مهم ترين اشتغال زنان ايران به تحصيل مربوط مي‌شود. اما از سن 20 سال به بالا، اين زنان خانه دار هستند که بيشترين گروه غير فعال زنان کشور را در برمي‌گيرند.

در سال 1380 درصد زنان شاغل نسبت به سال قبل از آن به 48/9 و درصد زنان بيکار جوياي کار به 21/2 افزايش يافت. در اين سال آمار نشان مي‌دهد که 31/88 درصد جمعيت غيرفعال و 69/11 درصد جمعيت فعال را زنان تشکيل مي‌دادند.

در مقدمه اين پژوهش آمده است: گام اساسي در اندازه‌گيري فعاليت‌هاي زنان خانه‌دار و ارزش گذاري خدمات مربوطه، شناسايي و تفکيک اموري است که به طور روزمره توسط آنان انجام مي‌پذيرد. براي اين منظور تخمين، برآورد و شناسايي کارهايي چون خانه داري، حمل و نقل، تغذيه، شستشو، نگهداري از کوکان، نقش واسطه اي که درمصرف دراند و زمان انجام کار ضروري است .

يکي از اهداف اصلي در برنامه‌هاي جريان سازي جنسيتي، آگاه کردن زنان نسبت به مسائل خود است . اين آگاهي پيش زمينه اي براي گام بعدي يعني برقراري عدالت جنسيتي است.

دست‌آوردهاي اين پژوهش نشان مي‌دهد که حدود 55 درصد از زنان نمونه مورد مطالعه تلويزيون، 17 درصد رسانه‌هاي عمومي، 14 درصد روزنامه و مجله و 12 درصد هم راديو را به عنوان مهمترين روش براي آگاه کردن جامعه از ارزش کارخانگي آنان مناسب مي‌دانند.

همچنين نتايج اين تحقيق نشان مي‌دهد که 2/14 درصد از زناني که در نمونه آماري مورد پرسش قرار گرفته‌اند براين باورند که از هيچ راهي نمي‌توان ارزش‌هاي کارخانگي زنان را تعيين کرد. حدود 9/9 درصد نيز باور دارند که از طريق قدرداني و ارزش معنوي گذاشتن، مي‌توان ارزش‌هاي کارخانگي زنان را تعيين کرد و نزديک به 5/8 درصد به دادن حقوق و دستمزد اشاره دارند.

از طرفي ديگر 2/58 درصد پرسش شوندگان معتقدند با پرداخت دستمزد به کارخانگي زنان نمي‌توان ارزش کار آنها را محاسبه کرد. حدود 7/28 درصد نيز اعتقاد به پرداخت دستمزد دارند و حدود 1/13 درصد نيز براين باورند که تا حدودي مي‌توان ارزش کارخانگي را دستمزد محاسبه وجبران کرد.

البته هم اکنون در بعضي از کشورهاي اروپايي راهکارهايي را براي ارزش گذاري خدمات و کارخانگي زنان خانه دار در دست مطالعه و اجرا دارند. تعدادي از اين کشورها بيمه اين زنان و برخي ديگر پرداخت حقوق ماهانه به آن‌ها را توسط نهادها و سازمان‌هاي عمومي‌چون صندوق‌هاي بيمه و تأمين اجتماعي مدنظر دارند. آن چه که بايد در اين راستا مورد توجه قرارداد اين است که هنوز در هيچ کشوري ارزش گذاري کارخانگي زنان در محاسبه توليد ناخالص داخلي و ملي لحاظ نمي‌شود.

چگونه میشود حقوق بشر را در ایران اجراکرد؟

یوسفعلی  ظاهری زاده

  هرملتی با عزم راسخ واراده ای آهنین میتواند به بزرگترین و شایسته ترین افتخارات تاریخ نائل آید. قله های رفیع ترقی و تعالی را پیموده و سرافرازی که نشانه شایستگی هر ملتی است با خواسته او بدست می آید. چون خواستن توانستن است. مردمی شایسته تحسین و سزاوار سرافرازیند که با درایت و زیرکی خاصی بدون هر گونه زنده باد و مرده باد در دنیای پرتلاطم امروز از هر گونه ندانم کاری تاریحی پرهیز نماید. وهمیشه گذشته را چراغ راه آینده بداند. اعتراف به گناه در نزد هر ملتی مقدمه فهم است. چنین مردمانی با چنین انسجامی میتواند در برابر بزرگترین تهدیدات روزگار بایستد و از دمکراسی، کیان و آب و خاک خویش دفاع کنند. مردمی که از اشتباهات تاریخی خود درس عبرت نگیرند و یا هر اشتباهی را بفراموشی سپارند همیشه اسیر و گرفتار خواهند بود. ملتی که نوش و نیش ندارد، ملتی که در حق خادمان خود قدردانی و درباره دشمنانش که حقوق اورا پایمال کرده اند،  انتقام ستانی نداشته باشد هیچکس در عالم دست دوستی به سمت آن دراز نخواهد کرد. چنین ملتی را همیشه فریب میدهند، پولش را میخورند، خاکش را میفروشند، خودش را اسیر میکنند، زندگیش را پایمال می سازند، خانه اش گذرگاه دیگران و ناموس و عرضش دستخوش بیگانگان می شود. معلوم است که این ملت از مرده هم قدری بدتر است. ما ایرانیها متأسفانه مدتی است مرحوم شده و در قبور جهالت مدفون شده ایم. چرا؟ کی می خواهیم سراز لحد غفلت برداشته و به اطراف نگاه کنیم؟ تا کی میخواهیم اسیر ملعبه افکار پوسیده مشتی آخوند باشیم. همانهائی که امروز دمار از روزگار آزادی برآوردند و چنین تلقین می کنند که آزادی، حقوق بشر همه مظاهر غرب هستند. پس از نظر اسلام مطرودند و باز همانها که مدعی هستند که حقوق بشر حیله کثیف بورژواها علیه کارگران و محرومان است و یکی دیگر از شعارهای مذهبیون که هر چه در جهان در باب عدالت، حقوق بشر، دمکراسی، مدارا و آزادی گفته می شود همه دروغ است. وهمه سازمانهای فرهنگی سیاسی توطئه گرند و مداد عالم بر عدم صداقت و ریا و قدرت شیطانی  میچرخد و به عوامل دست نشاند شان چنین القاء می کنند هیچگاه گرفتار این الفاظ قشنگ نباشید و کار خود را با خشونت به پیش ببرید. خشونت گرائی و خشونت طلبی گوهر مکتب ولایت فقیه است. امروز منادیان اسلام ناب محمدی روشنفکری دینی را در آینده ایران سرنوشت ساز میدانند در حالیکه بنظرمن این بحثی گذرا، سطحی و کاملأ بی معناست وهیچ اثری در آینده ایران نخواهد داشت. آزادی ستیزان همیشه معیار و مصداق آزادی و حق بودن را خودشان تعیین میکنند و شعاع دایره آزادی را با پرگار ولایت فقیه خودشان ترسیم میکنند. اینها البته مقلدان دینی هستند. و این کار معنائی جز تقلید ندارد. تقلید یعنی فروختن عقل خود به دیگران.

مقلدان هیچوقت خواهان آزادی نیستند. و چنین مقوله ای را از بیخ وبن نمیشناسند. پس چه کسانی میتوانند به حقیقت برسند .

1. کسانی که جرأت دانستن داشته باشند.

2. کسانی که نقد کردن را مهمترین راه فهمیدن بدانند.

3. کسانی که خرمن تعبد و تسلیم را با صاعقه سوال بسوزانند.

شما میدانید دوران صفویه در حقیقت شروع توقف تاریخ فکر بود، دوران جمهوری  اسلامی هم بی شباهت به دوران صفویه نیست. در جمهوری اسلامی نظام اندیشه دچار تجلی شده است که با تحولات اجتماعی، سیاسی و تاریخی بیگانه است. حالا بهتر است ما تعریفی از دین خوئی داشته باشیم.( دین خوئی اسلامی ) دین خوئی ربطی به پارسائی و دینداربودن ندارد بلکه رویکردی است که از اندیشیدن و پرسیدن میگریزد. و حتی از نزدیک شدن به پرسشهای ناسازگار با دستورالعملهای مسلط فرهنگی میپرهیزد. از همین روست که در فرهنگ دین خوئی اسلامی استخبار وجود دارد نه پرسش. در نتیجه هر مرجعی فقط خود را قبول دارد و نه مراجع دینی دیگررا. در فرهنگ دینی اسلامی استدلال معنایی ندارد یعنی دین را برتر از استدلال میداند. تمامیت خواهی از ویژگیهای فرهنگ دین خوئی است. در فرهنگ دینی اسلامی نمیگذارند اختیار فرد و جمع از دستشان بیرون برود( خارج شود ) فرد در چنین فرهنگی سرپرست خواه و سرپرست جو بار میآید. در فرهنگ دینی اسلامی هیچ مسئله ای نیست که از پیش حل نشده باشد چون سراسرش از تعیین ها انباشته شده. میشود گفت دین خوئی اصلأ مسئله نمیشناسد. ویژگی دیگرفرهنگ دین خوئی این است که دین را آسمانی و فرابشری تلقی میکند. حالا پس از بحث مختصردین خوئی شما را به سخنان سرکار خانم شیرین عبادی در سال 2003 در جریان دریافت جایزه صلح نوبل جلب میکنم با این مضمون که اسلام با حقوق بشر سرسازگاری دارد. چطور؟ حقوق بشر با گسست از منش عبودیت پا گرفته ولی دین بربنیاد عبودیت بوده است. زیرا اگر انقلابهای فکری عصر جدید زنجیر عبودیت را نمی گسست هزاران سال هم که میگذشت مفهوم حقوق بشر راه به قم و واتیکان پیدا نمیکرد. اما اگر مردم ایران به جدایی دین از دولت رای دهند ( سکولاریسم ) شیرین عبادی هم از آنها پیروی خواهدکرد. وشنفکر هم باید پیشرو باشد به مردم آگاهی بدهد نه اینکه به دنبال آنها برود. انشروطه و انقلاب اسلامی هردوبه بهانه رسیدن به آزادی و دمکراسی انجام گرفت ولی از همان ابتدا رویای دمکراسی به کابوس استبداد منجر شد .

1. حالا میخواهیم ببینیم علل شکست دمکراسی در ایران چیست.

2. آیا روحیه مردم ایران با دمکراسی سازگاری ندارد ؟

3. آیا دلیلی وجود دارد که دمکراسی برای ملتهای دیگر مناسب باشد اما برای ملت ما نامناسب؟

4. آیا ایرانیها هنوز به آگاهیهای لازم برای دستیابی به دمکراسی نرسیدند؟

5. آیا ما به ارتقاء مردم عام امیدی داریم ؟

در مورد دمکراسی و سازگاری آن با روحیه مردم ایران ما با کمبود تجربه مواجه هستیم .روشنفکران ایرانی از یکصد سال پیش دست به هر کاری زدند تا مردم را با مزایای دمکراسی آشنا سازند .اما این مردمی که ما از آنها سخن میگوئیم مردم عادی نیستند طبقه متوسط به بالا هستند که میتوانند به نحوی با این مفاهیم ارتباط پیدا کنند. به نظرمن یکی از علل شکست دمکراسی در ایران غلبه سنت در نتیجه عقب ماندگی بر دستاوردهای مدرنیته بوده است . شما به نفوذ و رخنه مقامات مذهبی در ارکان تصمیم گیرنده حکومتی به این نتیجه میرسید که تا چه حد پیوند میان مذهب و مدرنیته دشوار است. دمکراسی و روشنگری در غرب هم در حقیقت با جداکردن مذهب از حکومت آغاز شد. همین اروپا را نگاه کنیم ، در اینجا دین طرد نشده ، شخصی شده است. اروپا توانسته با حفظ احترام دین به رشد عملی و آزادی و دمکراسی برسد.

جان کلام این است که در ایران اصراری که حکومت دارد که دین باید حاکم باشد که تعصب آمیز است هم برای دین و هم برای جامعه که مشکل ایجاد میکند. پس به این نتیجه میرسیم که پیوند دین با مدرنیته هرگز عملی نیست.همه میدانیم اعلامیه جهانی حقوق بشر که در سال 1948به تصویب رسید وتا امروز کشورها وسازمانهایی به استمرار با آن به مخالفت برخاسته اند . حتی در همان جلسه تصویب اعلامیه ، نماینده عربستان سعودی آن را متکی به فرهنگ غربی ارزیابی میکند که در بسیاری از موارد با الگوی فرهنگ شرقی متفاوت است.نماینده اتحادیه شوروی سوسیالیستی هم از زاویه دیگری به ایراد گیری از متن اعلامیه برمی خیزد، کدام زاویه؟ روشن است آزادی عقیده وبیان با این توجیه که بایستی از انتشار عقاید خطرناک نظیر عقاید فاشیستی جلوگیری کرد. اما نتیجه جبهه گرفتن در برابر حقوق بشر در سالهای اخیر رشد جنبشهای دینی به ویژه در میان کشورهای عربی واسلامی بالا گرفته واین کشورها را میتوان بزرگترین ناقضان حقوق بشر در روزگار ما بشمار آورد. ایران اگر نه در صدر فهرست این کشورهاست اما دست کم از برجسته ترین آنهاست .حالا توجه شما را به اینکه چگونه میتوان حقوق بشر را در ایران اجراء کرد جلب میکنم.

1. آیا ما به مفاهیم حقوق بشر پایبندیم؟

2. آیا گروههای سیاسی ایرانی به اعلامیه جهانی حقوق بشر واقعأاعتقاد دارند؟

3. آیا گروها روابط بین خودشان را با تکیه بر اصالتها و موازین حقوق بشر رعایت میکنند؟

4. آیا در کشور عزیز ما ایران اگر موانع فقهی از پیش پای اعلامیه جهانی حقوق بشر برداشته شود زمینه های لازم دیگربرای اجرای مفاد آن ایجاد میشود؟به نظر من غیبت نگاه حقوق بشری در رفتار روشنفکران ایرانی از صدر مشروطیت تا کنون صدمات زیانباری به جنبش دمکراسی خواهی و برابری طلبی زده است.و حالا در وضعیت کنونی ایران که استبداد مذهبی جایی برای حقوق شهروندی نگذاشته چه چیز میتواند قضایا را تا حدی تغییر دهد.

اول شناخت حقوق بشر و احترام به آن را بایستی از نهادهای کوچک همگانی آغاز کرد همچنانکه آقای النور روزولت نخستین رئیس کمیسیون حقوق بشر مدعی بود که باید جهت اجرای حقوق بشر کار را از مدرسه ، کالج ، مزرعه ، کارخانه ها ، سندیکاهای کارگری و اداره ای که در آن کار میکنیم آغاز کنیم . و در این گونه مکانهاست که همه مردم به دنبال عدالت ، فرصتهای برابر و بدون تبعیض هستند . تا زمانیکه این حقوق در جاهایی چنین رعایت نشود در هیچ کجای دیگر معنا پیدا نمیکند.

دوم تشکیل جنبش مدافعین حقوق بشر .باید از نوع ومدلی باشد که با مضمون اراده جمعی مردم سازگار باشد ولی چگونه؟  مدل تشکیلات منشور جهانی حقوق بشر بایستی بر سه اصل انسان شناسانه ، جامعه شناسانه و معرفت شناسانه باشد .

سوم تشکیل کمیسیونهای حقیقت یاب که نمونه آن در کشورهای آفریقایی و آمریکای لاتین کارشان با توفیق همراه بوده است . مبارزه ای مثبت علیه فراموشی و نیز راهی برای افشای همه جنایتهای ضدبشری .چرا؟ چون عدم تشکیل این کمیسیون در ایران نشان از فقدان نهادهایی مدنی واقعی در این کشور خواهد داشت .در نبود همین نهادهای مدنی است که قدرت میدان را برای یکه تازی خالی میبیند و به سرکوب اعتراضهای خود جوش میپردازد.پس در ایران هم میتوانیم حقوق بشر را اجراء کنیم.

درخاتمه :

1. ما بایستی ذهنهای بیحوصله و رو انهای بیقرارمان را با منطق آشتی دهیم .

2. ما بایستی از هرگونه روحیه قبیله ای پرهیز کنیم.

3. بستر سیاست ایران بایستی فقط وفقط از این پس اعلامیه جهانی حقوق بشر باشد.

4. ما در حقیقت از فرهنگ و جامعه خود خشنود نیستیم و میخواهیم آن را امروزی و نزدیک به استاندارهای دمکراسی (لیبرال غربی ) بکنیم یعنی اعتقاد به رای اکثریت .

5. مشکل ایران دراز مدت است تنها سرنگونی رژیم نیست ما بایستی تغییرات ذهنی و اگر نشد حتی نسلی انجام دهیم.چرا چون اولین پیش شرط دمکراسی برابری افراد میباشد.

6. ایرانیها بایستی یکروز به خردورزی ملی برسند و جامعه ایرانی باید از بی باوری بیرون بیاید چون الآن جامعه ما بی باور شده و این بی باوریهاست که جامعه را به انحطاط وسقوط کشانیده .

7. مبتکران اسلام سیاسی اینقدر دروغ پردازی کرده اند که جامعه ایران و ایرانی به بی باوری مبتلا کرده اند.

8. کسانی که نسبت به مملکت و سرنوشت رسالتی دارند مسئولیتی احساس میکنند حتی باندای وجدان بیدار میشوند و رسالت خویش را به انجام میرسانند. سکتارین ( انزوا طلبی ) جایز نیست .

ستاره های اصیل راهنمای ما مبارزه وامید است وظیفه ماست که در مقابل آنارشیزم و بی  صبری اعتقادی ( دگماتیسم ) به مبارزه برخیزیم .تنها با صبر سوزان میتوانیم فتح کنیم شهر پرشکوهی را که نور ، عدالت و آبرو به انسان میدهد. به قول ریمبوشاعر فرانسوی قرن نوزدهم و طرفدار مکتب سمبولیسم ، بیایید سمبولیسم باشیم . پروسه آفرینندگی آموختن است . باید خودمان را به آن پروسه برسانیم .

ملت ایران نباید در تالاب ناامیدی و درماندگی غرق شود. جامعه ایران سرنوشتی جز دمکراسی نخواهد داشت. پاینده ایران!

برگشت