|
کانون دفاع از حقوق بشر در ایران |
|
پدیده صلح و جایگاه آن در جامعه جهانی صادق فیروزمند متن سخنرانی در همایشی بمناسبت روز جهانی صلح در شهر الدنبورگ – دانشگاه کارل فن اوسیتسکی – سپتامبر 2006 پدیده صلح، مفهومی جهانشمول و غیرمنطقه ایست، به وسعت انسان و تمامی جهان. نیازی اصیل و اساسی برای همه اعصار و قرون، گوهری بی بدیل و کمیاب که شاید بیش از هر نیاز دیگری، بشریت در طول تاریخ برای دستیابی به آن، انرژی صرف کرده است. برای شکل گیری این پدیده و امکان جاری و حاکم شدن آن بر بطن هر اجتماع، زنجیره ای کامل از عوامل و عناصر طبیعی و انسانی میبایست در پیوندی موزون با یکدیگر قرار گیرند. ما ایرانیان نیز با دارا بودن پیوندی عمیق در فرهنگ و تاریخ خویش با صلح، همچون تمامی ملل، بدیهی است که از این مفهوم بی نیاز نیستیم. در این مقوله تلاش خواهم کرد تا با عرضه وجوه مختلف این پدیده ، تعریف و تشریح آن ، به تبیین ضرورت وجودی و جایگاه کنونی آن در جهان امروز بپردازم. اما در ابتدا برخود لازم میدانم تا به بزرگان عرصه صلح جهان معاصر در سده ای که پشت سر گذاشتیم ، ادای احترام نمایم. جاودانگانی که با بهره خرد مندانه از گنجینه کهن محبت، نهفته در بطن انسانیت، مبدا تحولاتی معجزه وار در تاریخ جهان شدند. به مهاتما گاندی: منجی صلح. مردی که برای رهایی سرزمین محبوبش از مرگ تلاشهای فراوانی کرد. مردی که در نگاه مردمش یک قدیس بود. به مارتین لوترکینگ، که جانش را در راه احقاق حقوق شهروندی 22 میلیون سیاه در جامعه ای که بطور سنتی حاضر نبود حتی حضور و وجود آنان را به رسمیت بشناسد، فدا کرد. همینطور به نلسون ماندلا، ابرمرد قاره سیاه. روز جهانی صلح، در سال 1981 توسط سازمان ملل متحد، به رسمیت شناخته شد و در سال 2001 دبیرکل سازمان، 21 سپتامبر را به عنوان روز صلح اعلام نمود. دو روز پیش نیز در دفتر مرکزی سازمان ملل طی مراسمی سنتی، آقای کوفی عنان دبیر کل محترم سازمان، زنگ صلح را برای آخرین بار در طول دوران صدارت دبیرکلی خویش، بصدا در آوردند و طی چند روز گذشته هزاران مراسم توسط فعالین هوادار صلح در سراسر جهان برنامه ریزی شده و به اجرا در آمدند. بد نیست در همینجا از آقای کوفی عنان هم که در پایان دسامبر امسال دوره پنج ساله دوم دبیرکلی سازمان ملل ایشان به اتمام میرسد، با احترام یاد کنیم. مردی که در طول 44 سال همکاری رسمی با سازمان، تلاشهای فراوانی در احیای صلح در جای جای جهان نمود و خصوصاً زحمات بیشماری را در طول 10 سال دوره دبیرکلی، که دهه ای پر از خشونت، آشوب و جنگ بود، برای برقراری آرامش، متحمل شد. زمانی که در سال 2001 جایزه صلح نوبل را به او اعطا کردند، از او بعنوان پیشگام در احیای سازمان ملل نام برده شد. براستی هم او معمار چیره دستی در اصلاح بنای سازمان ملل متحد شمرده می شود. * تعاریف : 1 – صلح بمعنای عدم وجود جنگ : یک تعریف ساده و محدود از صلح عبارتست از " عدم وجود جنگ " ( رومیهای باستان صلح را با واژه Pax بعنوان Absentia Belli تعریف کردند ). با این تعریف صلح میتواند داوطلبانه باشد. وقتیکه آشوبگران و جنگ طلبان بالقوه، گزینه امتناع از ایجاد آشوب و مزاحمت را انتخاب کنند، یا میتواند به اجبار صورت پذیرد، زمانیکه ایشان بر عکس ، ایجاد چنین آشوبهایی را موجب میگردند. گرچه دوران پیش از تاریخ و تاریخ، مملو از برخوردها و کشمکش هاست، اما بسیارند مردمان، نواحی و ملتهایی که از لذت صلح طولانی مدت در طی نسلها، بهره مند شدند: الف) سوئد: از سال 1814 تا کنون، از طولانی ترین تاریخ صلح مستمر برخوردار بوده است. از زمان تهاجم سال 1814 به نروژ، پادشاهی سوئد در هیچ جنگی در گیر نبوده است. ب) سوییس: انتخاب موضع سرسختانه بیطرفی از سال 1848 تا کنون، کشور سوییس را بعنوان یک کشور با صلح دراز مدت مشهور کرده است. پ) کستاریکا: در پی یک جنگ داخلی 44 روزه در سال 1944، بالاخره در سال 1949 این کشور ارتش خود را منحل نموده و از آن زمان تاکنون تاریخ این سرزمین سراسر صلح بوده که این علیرغم وجود کشورهای آمریکای لاتین در همسایگی اش میباشد. این کشور را با نام "سوییس آمریکا" میشناسند. 2 – صلح بمعنای فضای عاری از خشونت و حضور عدالت محدود کردن مفهوم صلح به عدم وجود جنگ بین ملل، نسل کشی داخلی، تروریسم و دیگر جبهه های خشونت را پنهان میسازد. معدودند کسانی که نسل کشی کنگویی ها را در سال 1890 به عنوان یک نمونه از صلح بشمارند. حتی اگر از لحاظ عملی این اتفاق در قلمرو خصوصی پادشاه لئوپولد بلژیکی رخ داده باشد. بدین ترتیب برخی صلح را بمعنای عدم وجود هر خشونتی تعریف میکنند. بسیاری بر این باورند که صلح، مفهومی فراتر از معنای عدم وجود ناهنجاریهای اجتماعی مشخصی را دارد و از این دیدگاه درمفهوم صلح، نه تنها فقدان خشونت بلکه همزمان باید حضور عدالت نیز باشد. بدین ترتیب در جامعه ای که در آن گروهی به گروهی دیگر ظلم روا میدارند هم صلح وجود ندارد. 3 – صلح، جلوه عمل ایثارگر عشق: تعریفی کمتر قراردادی از صلح، حالتی از محبت ابدی است و از این درک ناشی میشود که هر و همه انواع خشونت، ناشی از نوعی تعلق و یا وابستگی است، اعم از تعلقی به نوعی مشخص از حقیقت ( دینی، سیاسی، اقتصادی یا ... ) و یا وابستگی به بقا و زندگی. آنچه که از تعلق این چنینی زاده میشود نتیجه اش تحمیل یک ایده و عقیده به جهان است. باور کردن اینکه چیزی که برای یکی حقیقت شمرده میشود، بنابراین برای هر کس دیگری نیز درست است و بعد در تلاش برای تحقق این حقیقت جامع، سایرین باید به کنار گذاشته شوند حتی به قیمت جانشان.
اما آیا براستی خشونت امری ضروری و لازم است؟ طیف وسیعی از دیدگاهها در این رابطه وجود دارند. پیروانJainism بعنوان مثال تا آنجا پیش رفته اند که از آزاررسانی به هر موجود زنده حتی حشرات پرهیز میکنند و دیگرانی چون " اصولگرایان افراطی مسلمان " برخی از انواع خشونت و جنگ را مانند نوعی از خودجاودانگی می بینند. گروههای بسیاری هم هستند که تلاش وسیعی در حفظ و بسط تئوری " فقط جنگ " دارند. اما نمونه های تاریخی بسیاری وجود دارد که شاهدین خوبی برای رد توجیه جنگ و خشونت هستند. در تبلیغاتی که متحدین در جنگ بزرگ اروپا میکردند، از آن به عنوان " جنگی برای خاتمه همه جنگها " یاد میکردند. اما اگرچه متحدین در آن جنگ پیروز شدند، صلح نتیجه شده ازآن در معاهده ورسای، فقط منجر به صحنه خونین تر جنگ جهانی دوم شد. پیش از پیروزی متحدین، بلشویکها به مردم روسیه قول " زمین، نان و صلح " را دادند. اگرچه ولادیمیر لنین به جنگ مصیبت بار علیه قدرتهای مرکزی پایان داد، ولی جنگ داخلی متعاقب آن به زیان یک میلیون نفر از مردم شد. این شکستها بخوبی تصویرگر مشکلاتی هستند که استفاده از جنگ در تلاش به دستیابی، به صلح با خودش دارد. برای ما ایرانیان نیز تجربه آخرین جنگی که در گیر آن بودیم، شاهد ارزشمندی است. این جنگ بخشی از تاریخ سرزمین ماست که درسهای زیادی با خود دارد. درسهایی که با خون انسانهایی عزیز و ارزشمند، با خون یک میلیون پیر و جوان و کودک و زن و مرد ایرانی و عراقی نوشته شده است. تاریخ را همیشه با خون نوشته اند نه با مرکب. تا بخوانیم و عبرت بگیریم تا راههایی را که دیگران طی کرده اند، با امید دستیابی به دنیایی بهتر ولی به چاههایی هولناکتر سقوط کردند، ما دوباره نپیماییم. جنگ ایران و عراق با گردنی برافراشته و پر از غرور آغاز شده و با اندوه و خفت پایان می پذیرد. با شهد پیروزی شروع و با جام زهر تمام میشود. به امید بهشت جنگیدند و به جهنم افتادند. در تصاویر اولیه آن سربازانی را می بینی شاد و سرحال با دوانگشت باز بعلامت پیروزی و در پایان، صحنه هایی از دست و پا و سرهای بریده و مردمان کشته شده در اثر گازهای شیمیایی، که در آن زمان ارزشی بیش از حشراتی که با امشی کشته میشوند، نداشتند. خانواده هایی در طول این جنگ، تمام هست و نیست شان را رها کرده و با دست خالی آواره شهرهای ناشناس شدند، ملتی که برای نان و گوشت و بنزین و شیر، ساعت ها در صف ایستادند، هواپیمایی که در آسمان تکه تکه شد و زن و مرد و پیر و جوان مثل قطرات باران از آسمان به زمین ریختند و رهبری ( خمینی ) با جنونی فزاینده که به حرف و نصیحت هیچکس گوش نداد و بعد از 8 سال کشت و کشتار و از بین بردن کشور به همان نتیجه ای رسید که میتوانست روز اول برسد و در پایان نیز از ناراحتی جام زهر را سر کشید. در 7 فروردین 1359 بود که پیام جیمی کارتر از طریق سفارت سوییس به خمینی، رسانده شد. زبان کارتر بسیار نرم و ملایم بود. در این پیام از صلح جهانی، از شاه، از گروگانها، از عکس العمل موجه جوانان ایران در اشغال سفارت آمریکا، از اشتباهات آمریکا، از اتخاذ رویه معقول برای حل و فصل مسائل عدیده دو جانبه سخن رانده شده بود. اما "خمینی به پیام کارتر پاسخ نداد". چند روز بعد در 18 فروردین 1359 یعنی 6 ماه قبل از آغاز رسمی جنگ، کیهان در تیتر یک خود با حروف درشت چاپ کرد: "ارتش برای مقابله با عراق به حال آماده باش در آمد". جنگ ایران و عراق در شهریور 1359 آغاز نشد، در واقع یکی دو ماه بعد از انقلاب شروع شد و یک سال و اندی بعد، با حمله گسترده عراق به ایران رسمیت یافت. از فروردین 58 تا مهر 59 سیاستمداران تازه به قدرت رسیده و مست از پیروزی که در ظاهر آرای 98 درصدی و 99 درصدی را هم بعنوان پشتوانه ی خود داشتند، تنها کاری که کردند تحریک بود و رجزخوانی. شاید بی تجربه بودند، شاید تعمد داشتند، شاید میخواستند اسلام را در جهان پیروز کنند. ولی پا به میدان جنگی گذاشتند که از روز اول معلوم بود برنده ای نخواهد داشت. بد نیست در اینجا به برخی از مهمترین تیترهای روزنامه های آن روزها اشاره کنم : - "ارتش ایران مدرنترین تجهیزات خاورمیانه را در اختیار دارد" - "هزاران مرزنشین مسلح آماده جنگ با عراق شدند" - "سقوط رژیم صدام شرط اول ایران برای مذاکره است" - "امام ارتش عراق را به قیام دعوت کرد" و این عربده کشی ها شش ماه تمام ادامه داشت. گفتند صدام باید برود، تاکربلا راهی نیست، اگر این جنگ بیست سال هم طول بکشد ما ایستاده ایم، میخواستند پرچم اسلام را بر فراز کاخ سفید و کرملین به اهتزاز درآورند، میخواستند تا رفع فتنه در جهان بجنگند ... خون و خونریزی 8 سال تمام ادامه یافت ... سالها بعد از پایان جنگ رفسنجانی گفت: "امام بر اساس مسائلی که در ذهن مبارکشان بود، فکر میکردند حال که صدام تجاوز را آغاز کرده است، هم باید دفع تجاوز کرد و هم برای ملت عراق آزادی آورد". ذهن مبارک امام ظاهرا" اشتباه کرده بود. این ذهن چون "مبارک" بود، دلیلی برای شنیدن نظرات مخالف نداشت. جام زهر اما نوشیده شد. جنگی که با درایت و عقل میتوانست شروع نشود، یا حداکثر با پیروزیهای بزرگ سال اول ایران به پایان برسد، با خفت و خواری پایان یافت. یک میلیون کشته ایرانی و عراقی، صدها هزار مجروح و معلول، میلیاردها دلار خسارت حاصل این جنگ خانمان برانداز بود. امروز نیز خطر بزرگی کشور ما را تهدید میکند. خطری که آنقدر نزدیک است، که آنرا درست نمیبینیم. دولتمردان ما چنان چشم بسته اند و به رجزخوانی مشغول اند که نه تاریخ و درسهای آن، نه شرایط دنیا و اوضاع آن و نه هیچ چیز دیگر را نمیبینند. امروز نیز "آقا" (خامنه ای) بر سر مسئله هسته ای، حاضر به شنیدن هیچ نظری حتی نظر نمایندگان مجلس منتخب خود ش هم نیست. امروز باز تاریخ تکرار میشود. ادعاهای بزرگ، شعارهای پوچ، لاف زنی ها.... و این بار طرف ما دنیاست. امیدواریم این بار آقایان جام زهر را پیش از شروع جنگ سر بکشند. جنگ چه راحت آغاز میشود و چه سخت پایان میپذیرد. باید بعنوان یک ملت، یکپارچه و منسجم بیاموزیم که صلح یک انتخاب است، مثل جنگ. صلح بهمان اندازه جنگ، حقیقی و واقعی است. رویا نیست. باید آن را انتخاب کرد و بهای این انتخاب را پرداخت کرد. و باور کنیم که "هرگز جنگی خوب و صلحی بد وجود نداشته است". (نقل قول از بنجامین فرانکلین). آلبرت اینشتین، اندیشمند و دانشمند بزرگ سده گذشته، در گفتاری آورده است که: "...من نه تنها صلح طلبم، بلکه صلح طلبی مبارزه جویم که برای برقراری صلح با تمام وجود میجنگد. هیچ چیز قادر به از میان برداشتن جنگ نیست، مگر آنکه انسانها خود از رفتن به جنگ سر باز زنند. برای تحقق آرمانهای بزرگ، نخست اقلیتی مبارز تلاش و کوشش میکنند. آیا بهتر نیست در راه صلح که به آن ایمان داریم رنج بکشیم تا در جنگ که به آن باوری نیست، نابود شویم؟ ...هر جنگ، حلقه ایست که به زنجیر بدبختیهای بشر افزوده میشود و مانع رشد انسان میگردد. از این رو سرپیچی عده ای هرچند کم از شرکت در جنگ، میتواند نمایشگر اعتراض عمومی علیه آن باشد. ...چه جهان زیبایی میتوانستیم بسازیم اگر تمام نیرویی که در یک جنگ بهدر میرود، در خدمت سازندگی بکار میگرفتیم. ...ما امروز بهمان اندازه که برای جنگ ایثار و از خودگذشتگی نشان دادیم، باید در راه صلح نیز آماده فداکاری باشیم. هیچ چیز برای من مهمتر از مساله صلح نیست. جز این، هرآنچه میگویم و هر آنچه انجام میدهم، قادر به تغییر ساخت جهان نیست. اما شاید ندای من بتواند در خدمت امری بزرگ قرار گیرد، ندایی که اتحاد انسانها و صلح در جهان را فریاد میزند." اگر صلح برای جهان امروز یک ضرورت حیاتی است و اگر ملتها به آن متعهدند، باید به اعمال همان اصولی که از دیگران انتظار پایبندی به آن را دارند، در زندگی شخصی خود و نیز در اجتماعات خود متعهد باشند. این اصول عبارتند از: احترام، درک متقابل و نفی خشونت. صلح زمانی قابل دستیابی است که یک ملت به وظیفه خودش در قبال انتخاب و زندگی عمل کرده و به سایرین احترام بگذارد. پذیرش واقعیت استقلال، آزادی و عدالت بعنوان جزء لاینفک و ذاتی همه ملتها، منشا و مبدا صلح است و ملتهایی قادرند بر جنگ و خشونت غلبه کنند که بتوانند صلح را برقرار کنند. ما ملتی مستقل هستیم. یعنی ما وظیفه داریم تا باوری را که به آن معتقدیم انتخاب کنیم. ما ملتی آزاد هستیم و این یعنی ما وظیفه داریم که زنده بمانیم. ما ملتی خواهان عدالت هستیم و این بدان معناست که وظیفه داریم به دیگران احترام بگذاریم. با این باور که صلح هسته مرکزی پایداری جهان نامتعادل امروز است و اعتقاد به طبیعت همه ابنای بشر که خواهان آزادی و حق تعیین سرنوشت خودشان بعنوان موجوداتی مستقل هستند، باید بدانیم که تمامی ملتها نیاز دارند تا یک حس مسئولیت جامع و جهانی را در برابر یکدیگر و برای دنیایی که بطور مشترک در آن زندگی میکنند، بوجود آورند. تمامی مشکلات جهان امروز از فقر، گرسنگی تا جنگ و برخوردهای خشونت آمیز، جملگی مخلوق دست بشرند که میتوانند با کوشش انسانها برطرف شوند. من گرچه ایمان به مسیح را به عنوان آیین شخصی خودم، در خلق صلح، عشق و برادری برای جهان امروز بی نهایت مفید و ضروری میدانم، اما در عین حال معتقدم هر انسانی، با دین یا بدون دین، فقط به پشتوانه قلبی نیک و ذاتی پر محبت قادر به توسعه و پرورش این حس مسئولیت جامع میباشد. اگر زمانی این مهم تحقق یابد، بشر باید راهی بیابد تا هر نوع انتقام و خشونت و تلافی را از جامعه پس بزند و پایه و اساس لازم برای دستیابی به آن فقط ایمان به محبت است. تنها در سایه این ایمان است که بشر، شهامت لازم برای مواجهه با آینده مبهم را خواهد یافت و به واسطه این ایمان است که ما قدرت می یابیم که راه طولانی مانده تا آرمانشهر صلح و آزادی را بپیماییم. من ایمان دارم که ما روزی غلبه خواهیم کرد. به امید سپیده روشن صلح در عصری نوین. سخنرانی به مناسبت روز جهانی لغو حکم اعدام اعدام چرا و چگونه بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش زیک گوهرند چوعضوی بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار پر مفهوم ترین جمله ای که برازنده ی سر در سازمان ملل شناخته شد ترجمه ی این شعر فارسی بود. ولی متأسفانه همین مردم هر روز شاهد بالا کشیدن انسانها با طناب دار در انظار عمومی و در کوچه و خیابانها هستند و به علت تکرار آن با قساوت قلب به تماشای این صحنه ی کریه مینشینند و درس آدم کسی میآموزند!!! ١٠ اکتبر «روز جهانی علیه مجازات مرگ» را گرامی میداریم. در حالیکه دنیا به سوی لغو مجازات مرگ پیشمیرود، در مملکت ما شهروندان خویش را به خاطر جرمهای گوناگون که برخی از آنها تنها در جمهوری اسلامی جرم شناخته میشود، اعدام میکنند... الهه آریانپور اِعدام واژهای عربی است به معنی نابود کردن و از بین بردن عبارت است از قتل عمد دولتها و یا سران و رهبران مذهبی و آیینی علیه شهروندان تحت عناوین گوناگون. اعدام هم یک قتل نفس است. و از نوع فجیع ترین آنهم هست که یک مرجع قدرتى به نیابت از جامعه نقشه قتل یک انسان را که "مجرم" خطاب مى شود مى کشد و زمان آنرا هم علنأ اعلام مى کند. انواع اعدام شامل: دار زدن تیرباران سوزاندن در آتش زنده به گور کردن سر بریدن سنگسار صلب و صندلی الکتریکی تزریق سم و اطاق گاز میباشد. آیا مجازات اعدام برای جرم خاصى است؟ موافقین مجازات اعدام چه استدلال هایی دارند؟ آیا اگر کسى جنایتى فجیع مرتکب شده باشد، مستحق اعدام نیست؟ قصاص در کجای این موضوع، معنا پیدا مى کند؟ حق خانواده مقتول چه مى شود؟ آیا جنسیت، سن، رنگ پوست، مذهب و نژاد متهم در موضوع تغییری مى دهد؟
یکى از قویترین استدلال طرفداران مجازات اعدام همواره این بوده است که وجود مجازات اعدام در جامعه باعث ترس مجرمین از مرگ مى شود و طبیعتأ جرم کمتری اتفاق مى افتاد. ایشان استدلال مى کنند که مجازات اعدام برای مقابله با جنایت و جنایتکاران ابداع شده است. آیا این استدلال درستى است؟ این عوامفریبی است. حقیقت اینست که مجازات شوندگان نه عامل جرم و جنایت در جامعه اند که خود قربانى و معلول مشکلات اجتماعى چون فقر و بیکاری، و تقسیم ناعادلانه ثروت جامعه هستند. اما چرا باید مجازات اعدام وجود داشته باشد؟ بیشترین آمار اعدام در میان کشورهای موسوم به جهان سوم و غیردموکراتیک وجود دارد. از میان کشورهای غربی میتوان به ایالات متحده آمریکا و از میان کشورهای دینسالار و غیردموکراتیک میتوان به ایران اشاره نمود. 90 در صد اعدامهای انجام شده در سال2001 (طبق گزارش سازمان عفو بین الملل) در چین، ایران، عربستان سعودی و آمریکا اجرا شدهاست. ایران و امریکا جزو هفت کشوری هستند که در میان محکومین به اعدام آنها، جوانان زیر ١٨ سال نیز دیده مى شود. در امریکا برای کنترل خشونت اجتماعی در دهه های اخیر که بین اقوام مختلف مهاجر که عدم تطابق فرهنگی آنها با هم و تقابل مسموم آنها با یکدیگر، مثل سیاهان برده و اروپاییان تمامیت خواه و ستیزه آنها با ساکنان بومی آن سرزمین که سرخپوستان بودند، از طرفی و از طرف دیگر، وجود باندهای بزرگ مافیایی، قانون نویسان وقت را مجبور به توسل به آخرین حد خشونت در مجازات نمود. هرچند در امریکا ١٢ ایالت از ٥٠ ایالتهای متحده امریکا، مجازات اعدام را لغو کرده اند اما در ٣٨ ایالتى که هنوز این مجازات وجود دارد، تنها در سال ٢٠٠٣ نزدیک به ٣٦٠٠ نفر محکوم به اعدام شدند. در میان این ایالتها، ایالت تکزاس از همه بدتر است. تحقیقات بسیاری که در خود امریکا در زمینه تاثیر مجازات اعدام بر کاهش جرم و جنایت، صورت گرفته، خلاف نظریه طرفداران مجازات اعدام را ثابت مى کند. نه تنها در امریکا و بویژه ایالت تکزاس، آمار جرم و جنایت کاهش نیافته است بلکه سیری صعودی دارد. متاسفانه سن مجرمین هم بسیار کاهش یافته است و در میان محکومین به مرگ افراد زیر ١٨ سال بسیاری به چشم مى خورد. ٣٦٠ نوجوان در میان کلیه اعدام شدگان در سراسر امریکا، وجود دارد. اما وضع ایران به مراتب بدتر بوده که علی الرغم آمار بالای اعدام همه روزه میزان ارتکاب به جرم و جنایت در آن بیشتر میشود که آنهم به علت بی عدالتی گسترده اجتماعی است. وقتی دولت فاسد بوده و رانت خواری و غارت اموال مردم را حق طبیعی خود میداند، فاصله کاخ نشینین و کوخ نشین هر روز تنش بیشتری ایجاد نموده که باعث بروز جرم میشود و از سوی دیگر نیز در فقدان دموکراسی و رعایت حقوق بشر و همینطور حضور دیکتاتوری مذهبی، افرادی حق طلب برای احقاق آن سر به قیام بر میدارند که فلسفه ی پیدایش جرم سیاسی میشود. همچنانکه برای سرکوب آنان به جرمهای ارتداد و محارب با خدا،به اشد مجازات یعنی اعدام متوسل میشوند. سئوال اینکه : با لغو مجازات اعدام، جنايتکاران قاتل چگونه بايد کيفر ببينند؟ با لغو مجازات اعدام همان اول جلوى يک قاتل عمده، يعنى دولت، که هيچوقت هم بخاطر قتل نفس کيفر نديده است گرفته ميشود. کشتن قاتل تکرار قتل است. اين سئوال این تصوررا پدید میآورد که گويا مجازات اعدام را براى کيفر دادن قاتلين ابداع کرده اند. يا گويا اين مجازاتى است که قانونگذاران پس از غور و تفحص با جرم قتل متناسب يافته اند. اما مجازات اعدام ربطى به مساله قتل در جامعه ندارد. تاريخ خودش را دارد. حقوق و قدرت دولتهاى امروز در برابر اهالى، امتداد حقوق و قدرت دولتهاى ديروز است. وقتى آغا محمد خان قاجار تمام اهالى يک شهر را کور ميکند و ميکشد، مشغول کيفر دادن کسى بخاطر جرمى نيست. وقتى اسب دزد را در آمريکا دار ميکشند و يا سرباز فرارى را اعدام ميکنند، مشغول کيفر دادن کسى به معنى قضايى کلمه نيستند. بلکه صاف و ساده دارند مردم را سرجايشان مينشانند، دارند مردم را به تمکين به مقررات و دستورات وادار ميکنند. دارند ارعاب ميکنند. دارند حکومت ميکنند. در همين جهان امروز اعدام فقط کيفر قتل نيست، کيفر سکس غير مجاز، کيفر احتکار، کيفر اعتقاد به مرام اشتراکى، کيفر تشکيل احزاب مخالف، کيفر طنز کردن خدا و پيغمبر و امام، کيفر همجنس گرايى و غيره هم هست. کشتن اهالى، از ابتداى جامعه داراى حاکميت، يک رکن به تسليم کشيدن مردم بوده و هنوز هم هست. تاريخچه مجازات اعدام نه در مباحثات حقوق قضايى درباره جنايت و مکافات، بلکه در تاريخ حاکميت طبقاتى و دولت است.مجازات اعدام به جرم جنایت، هیچ تأثیری بر شرایطی که منشأ جنایت بوده ندارد.امنيت نه با معدوم كردن مجرم، بلكه با مقابله پيش گيرانه با عوامل جنايت حاصل ميشود، كه داشتن يك دستگاه قضايی و پليسی كارآمد از پيش شرطهای مهم آن است.درواقع اينکه چه کار ديگرى ميشود کرد بستگى به فلسفه قضايى جامعه دارد. در همين سيستم موجود ميتوان قاتل را حبس کرد. در يک جامعه ايده آل شايد بشود مردم را از تکرار جرم توسط او مصون کرد، تلاش کرد قبح کارش را به او فهماند، بدون آنکه حتى لازم باشد آزادى اش را هم از او سلب کنند. در يک جامعه ايده آل شايد بشود کارى کرد که قتل عمد رخ ندهد. با اعدام نکردن قاتل، عدالت درباره ى خانواده مقتول چگونه اجراء مى شود؟ اينکه خانواده مقتول صاحب خون است، و عدالت، طلبى است که خانواده مقتول از جامعه دارد، يک مفهوم عشيرتى و عقب مانده و غير قابل پذيرش است. غم و داغ خانواده مقتول انکار ناپذير است. اما اگر اعدام بخاطر تسکين غم و داغ افراد مجاز باشد، چرا خود قتل به بهانه احساساتى مشابه مجاز نيست؟ آيا کسى که توسط ديگرى تحقير و خرد شده، خانه خراب شده، معتاد شده، ورشکست شده، دربدر شده، ميتواند براى تسکين احساس تلخ درونى خود دست به قتل او بزند؟ آيا دولت آدمکش مجازى است که افراد براى گرفتن انتقام به آن مراجعه ميکنند؟ آيا عدالت مفهومى است که جاى انتقام عشيرتى نشسته است؟ اما اگر واقعأ اجرای حکم اعدام برای ارضای حس انتقامجویى خانواده قربانى در موارد قتل باشد، آیا خانواده مقتول با اعدام قاتل، عزیز از دست رفته خود را به دست مى آورند؟ آیا اگر جامعه با خانواده قربانى یک همدردی همه جانبه و انسانى کند و همه لوزام لازم را فراهم آورد که این خانواده بتوانند به نحو بهتری این ضایعه را متحمل شوند و آیا اگر کمک کند که به جای انتقام و اجرای قتل نفسى دیگر، داغدار کردن خانواده ای دیگر، ببخشند و جای خالى عزیز خود را با محبت و عشقى که از اطرفیان و جامعه مى گیرند، پر کنند، حالشان بهتر نخواهد شد؟ آيا با لغو مجازات اعدام، درجه ى جنايت در جامعه بالا نخواهد رفت؟ خیر. درهمان اول کار جلوى يک ليست بالابلند قتل هاى دولتى گرفته ميشود. دادگسترى و دولت آمريکا پرکارترين قاتل حرفه اى آن کشور است. لغو مجازات اعدام مانند اينست که ١٥٠ قاتل سريال يکجا دستگير شده باشند! ثانيا، جامعه اى که کشتن انسانها را مطابق قانون مجاز کرده باشد هرگز نميتواند جلوى تکرار همين عمل در ميان اهالى را بگيرد. لغو حکم اعدام و اعلام ارزش جان آدمى، اولين گام در مبارزه با فرهنگ آدمکشى در جامعه است. آمارهاى رسمى هم به روشنى نشان ميدهد که در هلند و اسکانديناوى و انگلستان که مجازات اعدام ممنوع است، آمار قتل (به نسبت جمعيت) به مراتب کمتر از آمريکاست. در عمل هم ثابت شده كه مجازات اعدام عادلانه نيست. تا زمانی كه مجازات اعدام اعتبار دارد، احتمال اعدام انسانهای بی تقصير هم وجود دارد. بر خلاف مجازاتهای ديگر، حكم اعدام پس از اجراء، قابل تجديد نظر نيست. در ايالات متحده آمريكا و در كشورهای ديگر هر از گاهی پيش ميايد كه محكومی را از سلول مرگ آزاد ميكنند، زيرا كه در فاصله ميان حكم و اجرای حكم، بی تقصير بودن او ثابت شده. از طرف ديگر محكومان ديگری، با همه شكی كه به درستی حكم شان ميرود، اعدام ميشوند. بعد از اعدام، حقيقت را به سختی ميتوان عيان كرد. اضافه بر اين هيچ سيستم جزائی تا به كنون نتوانسته به طور قطعی رعايت انصاف بكند. زيرا كه صدور يك حكم اعدام قبل از اينكه درخور سنگينی جرم باشد، نتيجه عواملی چون وسعت تحقيق، خطا، سوء تفاهم و تصادف است، مثلا اينكه قاتل يا مقتول به تصادف سياه يا سفيد پوست بوده. جای تعجب نيست اگر ميبنيم حكم اعدام برای مردم فقير و كم درآمد كه توان مالی برای گرفتن يك وكيل مجرب را ندارند نسبتا بيشتر صادر ميشود.از همه اينها گذشته خطر سوء استفاده از مجازات اعدام بسار مهلك است. اگر چه از هر مجازاتی ميشود سوء استفاده سياسی كرد، ولی مهلك بودن سوءاستفاده از مجازات اعدام در اين است كه با آن ميتوان مخالف را برای هميشه از ميان برداشت. هم چنين نبايد از نظر دور داشت كه مجازات اعدام در خيلی از كشورها نه فقط برای جرمهای سنگين چون قتل عمد، بلكه برای موارد ديگری هم به كار ميرود كه در آن نه قصد جان انسانی در كار بوده و نه خشونتی به كار رفته. بعضی از كشورها حتی از مجازات كسانی كه به هنگام جرم خردسال، و یا معلول روحی يا روانی بوده اند هم نمیگذرند. آیا میتوان با اعدام تروریست، این پدیده را از بین برد؟ جلب توجه عمومی به اعدام تروريست چه بسا زمينه مساعدی باشد برای عمليات بعدی تروريستي. اعدام تروريست، از تروريست شهيد ميسازد، شهيد خاطره ميشود، و از اين طريق ميزان روی آوری به سازمانی كه وی به آن تعلق داشته افزوده ميگردد. با اعدام تروريستها، اعتراضات كلامی جوانان را به طرف عمليات قهرآميز سوق ميدهيم. از طرف ديگر پديده تروريسم را با اعدام نميتوان نابود كرد. تهديد به مرگ مردان و زنانی كه خود مرگ را بر گزيده و حاضرند جان خود و ديگران را وسيله اهداف سياسی خود كنند، نه تنها كارآمد نيست، بلكه بيشتر تحريك كننده است. مجازات اعدام، به جای پيش گيری از خشونت، توجيح گر عمليات تلافی جويانه و افزايش خشونت است. گروهای مسلح از اين فرصت استفاده جسته و خود نيز مجازات اعدام را به كار ميبرند، مجازاتی كه حكومت حق استفاده از آن را فقط در انحصار خود ميداند. گذشته از اين هميشه اين خطر هم وجود دارد كه تروريستها برای نجات جان يك محكوم به اعدام، عده ديگری را به گروگان بگيرند. آیا با مجازات اعدام ميتوان توليد و توزيع جنايت بار مواد مخدر را محدود نگاهداشت؟ واكنش خيلی از حكومتها در برابر خطر اعتياد، تصويب مجازات اعدام برای معامله مواد مخدر بوده. به عنوان نمونه هزاران نفر در ايران به اين جرم اعدام شدند، بی آن كه ميزان معامله يا مصرف مواد مخدر محدود شود. قربانيان اين نوع مجازات بيشتر خرده فروشان و معتادين هستند، در حالی كه دست اندر كاران اصلی از مجازات مصون میمانند. خطر اعدام باعث شده كه قاچاقچیها و توزيع كنندگان مواد مخدر آدم بكشند تا به دام نيافتند.اين مسئله كار مأموران مبارزه با مواد مخدر را دشوارتر كرده. گذشته از اين، اجرای مجازات اعدام باعث بالا رفتن قيمت مواد مخدر نسبت به نرخ ثابت توليد، و در نتيجه افزايش سود بيشتر شده. كاربرد مجازات اعدام در مورد جنايت مواد مخدر، واكنشی از سر استيصال و حتی توجيح نداشتن يك برنامه مؤثر در مقابله با آن است. حال كه توزيع و مصرف مواد مخدر را نميتوان محدود كرد، برای رفع نگرانی مردم راهی نمیماند جز نمايش يك چند قاچاقچی معدوم به عنوان "سند موفقيت" در مبارزه با رفع بلای اعتياد. عفو بینالملل با مطالعه گزارشهایی که توسط کشورها برای عموم منتشر میشود، رقم تقریبی ١٧٧٠ اعدام در چین را محاسبه کرده است گرچه رقم واقعی بسیار بالاتر از این بود. اخیرا به نقل از یک حقوقدان چینی گفته شده است که تعداد اعدامها در این کشور بر اساس اطلاعات داده شده توسط قاضیها و مقامات محلی نزدیک به ٨٠٠٠ نفر است، اما آمار رسمی این کشور در مورد میزان اعدامها به عنوان اسرار ملی محفوظ نگه داشته میشود. در سال ٢٠٠٥ دست کم ٩٤ اعدام در ایران، ٨٦ مورد اعدام در عربستان سعودی، و ٦٠ مورد در امریکا انجام شده است.تا امروز، ایران ١٢٢ نفر را در سال جاری اعدام کرده است، گرچه رقم واقعی ممکن است بسیار بیشتر از این باشد. واقعیت این است که "جرمهایی" که در ایران مجازات مرگ را در پی دارد در اکثریت قریب به اتفاق کشورهای دیگر وجود ندارد، بویژه در زمینه روابط جنسی با رضایت طرفین، و به عنوان مثال، "جرم" حارب بودن و دشمنی با خدا. بعلاوه اینکه با وجود دستور توقف اجرای نگسار در سال ٢٠٠٢، ایران همچنان مجازات مرگ به شیوه سنگسار را اجرا میکند. در طول دهه گذشته، کشتار کودکان توسط قوه قضائیه تقریبا در همه کشورها متوقف شده است. تنها در تعداد انگشتشماری از کشورها تهدید به اجرای اینگونه اعدامها وجود دارد و در سال ٢٠٠٥ ایران، پس از آنکه تنها "متحد" خود در این امر، یعنی ایالات متحده امریکا، را از دست داد، تنها کشوری بود که به اینکار اقدام کرد. ایران همچنین اولین کشوری بود که درسال ٢٠٠٦ یک کودک مجرم را اعدام کرد،در واقع ، جمهوری اسلامی پس از بيست و پنج سال كه از اجرای اين مجازات های خشن و ناانسانی می گذرد، نه فقط تاكنون قدمی برای لغو آن ها بر نداشته است كه اخيرا طی آيين نامه ای نحوه اجرای انواع اين مجازات ها را نيز مشخص كرده است. "آيين نامه نحوه اجرای احكام قصاص ، رجم ، قتل ، صلب ، اعدام و شلاق موضوع ماده ٢٩٣ قانون آيين دادرسی دادگاه های عمومی و انقلاب در امور كيفری " در تاريخ ٢٧ شهريور ١٣٨٢ از سوی محمد اسماعيل شوشتری وزير دادگستری برای تصويب به سيد محمود شاهرودی رييس قوه قضاييه تسليم شده و در تاريخ ٥ مهر ماه همان سال پس از تصويب و امضای رييس قوه قضاييه به روزنامه رسمی كشور ارسال شده است. متن اين آيين نامه كه در شماره ١٧١٢٤ روزنامه رسمی جمهوری اسلامی به تاريخ ١٩ آذر ١٣٨٢ درج شده است نشان می دهد كه درست در هفته ها و ماه هايی كه ماموران جمهوری اسلامی در گفتگو با مقامات غربی از بهتر شدن وضع حقوق بشر در ايران سخن می گفتند و برای نمونه لغو مجازات سنگسار را به آنان وعده می دادند نه تنها چنين قصدی نداشته اند و بلكه در حال تنظيم آيين نامه آن بوده اند. نكته قابل توجه اين كه آيين نامه يادشده را وزير دادگستری كه در كابينه آقای خاتمی عضويت داشته، در نهایت خونسردی و دلسنگی، انواع مجازات های خشونت بار و آدم كشی قانونی اشان را از نمونه های شناخته شده آن به مراتب فراتررفته، تهيه كرده و برای تصويب به رييس قوه قضاييه تقديم كرده است . بنا بر اين ، تهيه و تصويب اين آيين نامه را بايد كار مشترك دو قوه مجريه و قضاييه جمهوری اسلامی دانست. در ماده ١٤ آيين نامه می گويد: "اجرای قصاص نفس ، قتل و اعدام ممكن است به صورت حلق آويز به چوبه دار، و يا شليك اسلحه آتشين و يا اتصال الكتريسيته و يا به نحو ديگر به تشخيص قاضی صادركننده رای انجام گيرد." اعدام به وسيله چوبه دار يا جوخه آتش روش غالب آدم كشی قانونی در جمهوری اسلامی بوده است. اكنون می خوانيم كه استفاده از برق نيز برای اين كار مجاز شناخته شده است. مقامات جمهوری اسلامی ايران ظاهرا برای "مدرن " كردن شيوه های آدم كشی خود، اين روش را كه در ابرقدرت جهانی اعدام (آمريكا) رواج دارد نيز پسنديده و آن را مجاز دانسته اند. كافی است نظری به گزارش های مربوط به كاربرد صندلی الكتريكی در آمريكا بيندازيم تا ببينيم كه چگونه كسانی كه به اين شيوه اعدام شده اند گاه برای مدتی طولانی تا لحظه مرگ زجر كشيده اند. ماده يادشده همان طور كه ديده می شود به شيوه های يادشده اكتفا نمی كند و بلكه علاوه بر آن به قاضی اجازه می دهد كه "به نحو ديگر" اسير را بكشد. به موجب اين ماده ، قاضی می تواند به هر نحو دلخواه ، از گردن زدن گرفته تا از بلندی پرت كردن و ديوار بر روی محكوم خراب كردن و سنگسار كه در ايران جمهوری اسلامی و افغانستان طالبان و عربستان سعودی رايج بوده است ، و يا هر شيوه ابداعی ديگری كه خود بينديشد و يا بتواند از دوران بربريت بشر اقتباس كند، آدمی را به كشتن دهد. به عبارت ديگر، آيين نامه هيچ حد و مرزی برای خشونت و سبعيت در "قتل و اعدام " نمی شناسد. آيين نامه ای كه در سال هفتم حكومت آقای خاتمی ظاهرا برای نظم دادن به كار قاضيان و مجريان قتل و اعدام تنظيم شده، در عمل راه را برای اعمال هر نوع خشونت باز گذاشته است. مبحث چهارم اين آيين نامه به "تشريفات خاص اجرای حد رجم " (سنگسار) اختصاص يافته است و طی ٣ ماده و ٢ تبصره نحوه اجرای اين مجازات ضد انسانی را توضيح داده است. در اين جا می خوانيم كه "لازم است حد اقل سه نفر از مومنين در زمان اجرای حد حضور داشته باشند" (ماده ٢١). هم چنين ماموران "موظفند بدوا محل اجرای حد را به كيفيت مقرر در ماده ١٠٢ قانون مجازات اسلامی حفر نموده و مقداری سنگ به اندازه های مقرر در ماده ١٠٤ همان قانون در محل اجرای حكم آماده كنند" (ماده ٢١). در ماده بعدی ، آيين نامه تعيين می كند كه در چه شرايطی سنگ اول را قاضی صادركننده حكم يا شاهدان بايد بزنند. علاوه بر اين ، در يك تبصره مشخص می كند كه چگونه محكوم می تواند در صورتی كه زنا به اقرار خود او ثابت شده باشد با فرار از گودال ، خود را از مرگ نجات دهد. فراموش نكنيم كه بر اساس قانون مجازات اسلامی ، برای سنگسار، مرد را تا كمر و زن را تا سينه زير خاك می كنند، و در اين صورت معلوم است كه كدام يك از آنان (حتی با صرف نظر از قدرت جسمی متفاوتشان) شانس بيشتری برای بركشيدن خود از گودال و فرار از مرگ زجرآور خود دارند. و باز فراموش نكنيم كه "مومنين " حاضر در صحنه كه وظيفه زجر كشی محكوم به سنگسار را به عهده دارند مردند، و عملا با قساوت بيشتری سنگپاره های خود را به سوی زن زناكار پرتاب می كنند. در مبحث پنجم ما با "تشريفات خاص اجرای حد صلب " آشنا می شويم و در ماده ٢٤ آيين نامه ميخوانيم: "در اجرای حد صلب محكوم را به چوبه دار كه شبيه صليب تهيه شده ، در حالتی كه پشت به صليب و رو به قبله بوده و پاهايش مقداری از زمين فاصله داشته باشد آويزان كرده و دست های وی را به دو چوبه افقی و پاهايش را به چوبه عمودی می بندند و به مدت سه روز تحت حفاظت و مراقبت مامورين نيروی انتظامی به همان حال رها می كنند". چنين است. دو هزار سال پس از داستان به صليب كشيدن مسيح ، جمهوری اسلامی اين شيوه زجرآور را برای كشتن يك انسان به كار می گيرد و در اوج جنبش اصلاح طلبی خود برای آن آيين نامه می نويسد. در اين جا قاضی مربوطه حكم را صادر می كند و می رود. ولی تصور كنيم كه ماموران انتظامی بايد پيوسته مراقب زجركشی انسانی باشند كه بر صليبی آويزان شده و زير چشم آنان به تدريج جان می دهد. البته اگر محكوم جثه ای قوی و بدنی سالم داشته باشد ممكن است از اين شكنجه سه شبانه روزه جان سالم به در ببرد. ماده يادشده می گويد كه "پس از انقضای سه روز، او را از چوبه دار پايين می آورند، اگر فوت كرده باشد پس از انجام مراسم مذهبی دفن و در غير اين صورت او را رها می كنند". يعنی باز در جمهوری اسلامی ضعيفانند كه بايد از طريق صلب يا سنگسار زير شكنجه جان دهند. آيين نامه در دو فصل بعدی به نحوه اجرای احكام مربوط به قطع عضو و شلاق می پردازد. در اين جا می خوانيم كه "اجرای شلاق به وسيله نوار چرمی به هم تابيده به طول تقريبی يك متر و به قطر تقريبی ٥/١ سانتی متر انجام می شود" (ماده ٢٧) و "دست و پای محكوم به محل اجرای حكم بسته می شود تا از حركات اضافی محكوم كه ممكن است منجر به اصابت شلاق به نقاط ممنوعه شود جلوگيری به عمل آيد" (ماده ٢٨). در تبصره همين ماده اضافه می شود كه "منظور از نقاط ممنوعه سر و صورت و عورتين است ". به عبارت ديگر، می توان با شلاق چرمی به قطر ٥/١ سانتی متری به جان محكوم افتاد و هر جای بدن برهنه او را به جز اين سه نقطه هدف قرار داد. مواد ديگر اين فصل به تفاوت شدت و ضعف ضربات شلاق برای كيفرهای مختلف می پردازد (كه شديدترين آن ها برای زنا و تفخيذ است) و يا مواردی كه شلاق را بايد حتما بر تن برهنه زد مشخص می كند (مردان متهم به زنا و تفخيذ و شرابخواری). آيين نامه ياد شده كه همين چندی پيش تصويب گرديده و به مرحله اجرا گذاشته شده است سندی رسوا و تكان دهنده از خشونت وحشيانه قانونی و سازمان يافته در جمهوری اسلامی بشمار می رود. اين سند نشان می دهد كه بر خلاف ادعاهای رهبران اين جمهوری در مجامع بين المللی ، و داعيه های مدنيت و حقوق بشری كه هر از چندگاهی سر داده می شود، جمهوری اسلامی هم چنان صحنه اعمال سبعانه ترين و ضد انسانی ترين شيوه های مجازات دوران وحشيت بشری است و با جهان مدرن و انسانی امروز كمترين ميانه ای ندارد. جمهوری اسلامی را نه تغييراتی كه اصلاح طلبان در چند سال اخير در روبنای آن ايجاد كرده اند و يا چهره خندان آقای خاتمی ، و بلكه نهادهای قدرتمند ولايت فقيه و نهادهای وابسته به آن و از جمله قوه قضاييه و شلاق و كشتن و سنگسار و دست و پا بريدن و به صليب كشيدن تعريف می كنند. و وقتی كه شش سال پس از آغاز جنبش اصلاح طلبی ما شاهد صدور چنين آيين نامه هايی هستيم ، آيا هنوز هم جايی برای سخن گفتن از اصلاح پذيری اين رژيم باقی می ماند؟ حتی اگر اكثريت مردم هم موافق مجازات اعدام باشند، اين كثرت آراء دليل بر درستی اين مجازات نيست. ملاحظه حقوق بشر و حفاظت از آن بايد مقدم بر همه ملاحظات ديگر باشد. برای تحقق اين امر بايد وشنگری كرد، و بايد درايت و جسارت مقابله با افكار عمومی را اشت. برده داری هم زمانی معتبر و مقبول عامه مردم بود. ولی تلاش مستمر و طولانی كسانی كه آنرا اخلاقا مردود ميدانستند سبب لغو آن شد.
|